در ص 14 و 15 دو غزل را می آورد كه یكی مربوط است به
عیاشی جوانی و دیگر به پاكی و طهارت پیری. اولی:
اگر آن ترك شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. . .
و دومی:
به سرّ جام جم آنگه نظر توانی كرد
كه خاك میكده كحل بصر توانی كرد. . .
صفحه 17 می گوید: حافظ فطرتاً ملكوتی است، لهذا در وسط
مدایح یا اشعار می و معشوقه ظاهری باز هم به معانی می پردازد.
عجبا در ص 18 شعر «فدای پیرهن چاك ماهرویان باد- هزار
جامه تقوی و خرقه پرهیز» را حمل بر اپیكوری گری حافظ می كند.
صفحه 20:
. . . هرچه گفته و در هر حالی كه بوده هدف و مقصود خاصی
دارد (برخلاف نظر انجوی، شعر برایش هدف نبوده است) از
عشق صوری و میخوارگی تا آغاز طلب و حالات شك و
تردید و حیرت و جستجوی مقصود از این و از آن و كوبیدن
این در و آن در و یأس از این تشبثات و با خود به راه افتادن و
باز نرسیدن و جستجوی مجدد راهنما، همه را در موقع خود
جلد سوم . ج3، ص: 101
بیان نموده. . . و بعد از یافتن مطلوب و راه به مقصود بردن طرز
گفتار دگرگونه شده و آرامش خاطر و آسایش درونی از آنها
هویداست. . . هر غزل و بیتی تجسم حالی است كه هنگام گفتن
آن بیت یا غزل بدان حال مكیّف بوده است و از این رو
كلماتش این قدر تأثیر دارند كه از دل برآمده و بر دلهای
حساس نقش می بندد. . .
علیهذا به عقیده نویسنده حافظشناسی (آقای بامداد) حافظ در
ابتدا یك میخواره بچه باز اپیكوری بوده است و بعد با یك گردش
180 درجه تبدیل شده به یك سالك عارف پاك. آنچه بر گفته های
این نویسنده وارد است یكی این است كه اولاً بسیاری از اشعاری كه
به آنها برای عیاشی و میخوارگی حافظ استناد كرده است مانند شعر
«دلم رمیده لولی وشی است شورانگیز. . . » درست نیست. ثانیاً هیچ
دلیلی بر این جمع نیاورده است و به اصطلاح علمای اصول جمع
تبرّعی است
[1]، جمع بلاقرینه است.
ثالثاً اشعاری می شود پیدا كرد كه نشان می دهد در پیری سروده
شده و در عین حال صراحت اشعار گذشته را در میخوارگی دارد.
از جمله اشعار كه مشعر است بر دوام سلوك از ابتدا:
عمری است تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر دمی بر نیكنامی می زنم
عمری است تا به راه غمت رو نهاده ایم
روی و ریای خلق به یك سو نهاده ایم
[2]
[1] در صفحه 99 گذشت كه قرینه از نظر آقای بامداد این شعراست:
به طهارت گذران منزل پیری و مكن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
[2] رجوع شود به ورقه های «عرفان حافظ» .