در
کتابخانه
بازدید : 484531تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید
Expand <span class="HFormat">حقّ و باطل</span>حقّ و باطل
Expand فطرت فطرت
Collapse توحیدتوحید
Expand مقدمات مقدمات
Collapse راههای اثبات وجود خداراههای اثبات وجود خدا
1راه فطرت
Collapse 2راههای علمی و شبه فلسفی 2راههای علمی و شبه فلسفی
Expand الف برهان نظم 1الف برهان نظم 1
Expand ب راه هدایت موجودات 1ب راه هدایت موجودات 1
Expand ج راه خلقت 1ج راه خلقت 1
Expand 3راههای عقلانی و فلسفی 3راههای عقلانی و فلسفی
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
خلاصه ی تقریر برهان نظم بحث این هفته ی ما درباره ی مسأله ی هدایت موجودات است. آقایان اگر یادشان باشد ما در تقسیم بندی اوّلی كه كردیم راههای خداشناسی را [تقسیم كردیم ] به راه قلب و احساسات (كه بحث شد و از آن گذشتیم) ، راههای علمی یعنی راههایی كه از راه مخلوق استدلال می كند و راههای فلسفی. ما در راههای علمی این جور گفتیم كه این، سه نوع راه است، یعنی راهی كه در آن، استدلال علمی به مخلوقات بر وجود خدا می شود سه راه است: یكی از راه نظم در مخلوقات، دیگر از راه وجود هدایت و رهبری در مخلوقات، و سوم از راه اصل خود خلقت. به عبارت دیگر در موجوداتی كه ما می بینیم، یك نظام و تشكیلاتی وجود دارد كه از وجود تدبیر در این انتظام حكایت می كند. این یك جور بحث است، یعنی ما همین ساختمان حاضر و موجود و مادی موجودات را پیش می كشیم و می گوییم كه این ساختمان از وجود تدبیر حكایت می كند. نقطه ی مقابل، تصادف و اتفاق است. تصادف و اتفاق نمی تواند یك چنین انتظام و تشكیلاتی را به وجود بیاورد. دوم موضوع هدایت و رهبری است كه امروز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 106
می خواهیم تشریح كنیم. سوم موضوع خلقت كه می گوییم اساسا این عالم مخلوق است، خود عالم آفریده شده است، قطع نظر از نظامات و تشكیلات این عالم و قطع نظر از اینكه یك نیرویی به عنوان نیروی رهبری در این عالم وجود داشته باشد، اصلا خود عالم مخلوق است، آفریده شده است. اینكه ما حساب هدایت و نظم را از یكدیگر جدا كردیم و دو حساب برایش باز كردیم، به نظر من برای اوّلین بار است كه این كار می شود، یعنی من تا حالا خودم در هیچ كتابی بر خورد نكرده ام كه اینها را دو نوع دلیل و برهان به شمار بیاورد بلكه معمولا حساب انتظامات مخلوقات و حساب هدایت شدن مخلوقات یك حساب گرفته می شود، یعنی یك نوع دلیل به شمار می رود و یك نوع دلیل ذكر می كنند، و این را هم من عرض كردم این یك چیزی نیست كه بخواهم بگویم ابتكاری است كه برای اوّلین بار من كردم، این را من از تفسیر فخر رازی استفاده كرده ام و فخر رازی هم از قرآن استنباط كرده است به عنوان اینكه در قرآن اینها دو راه جدا ذكر شده است.

پس قرآن دو حساب برای نظم و هدایت از نظر خداشناسی قائل شده است، و چون در كتابهای علمی و فلسفی، زیاد در اطراف تفكیك این دو راه از یكدیگر بحث نشده است، ممكن است در بیانی هم كه من می كنم نقصانهایی وجود داشته باشد، ولی من فكر می كنم مطلب از همین قبیل است و حتما هم این طور است و تاكنون هم اشتباه شده است كه این دو را یكی حساب كرده اند، خیلی به یكدیگر نزدیك است ولی دو راه است. فرق این دو راه چیست؟ مسأله ی انتظام مخلوقات مربوط به ساختمان موجودات است. وضع ساختمان موجودات حكایت می كند كه در این ساختمان شعور، تدبیر، علم و اراده دخالت داشته است. طرز بیان این گونه است كه این ساختمان ناشی از تصادف مجموعه ای از علل نمی تواند باشد. درست مثل یك ماشینی یا كتابی كه ما فرض كنیم الآن وجود دارد، كه همیشه به كتاب مثال می زدیم می گفتیم اگر ما یك كتاب تألیف شده ای بلكه یك صفحه از كتاب و یك نامه ای را ماشین شده می بینیم، نظم این مجموعه ی حروف و معنی داشتن این حروف كه نشان می دهد هر حرفی در جای خودش قرار گرفته است، روی حساب بوده، روی نقشه بوده، حكایت می كند كه به وچودآورنده ی این نظم و تشكیلات اراده و تدبیر داشته است و عقل و شعور در ایجاد آن به كار رفته است. نظم بیش از این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 107
نیست. «صُنْعَ اَللّهِ اَلَّذِی أَتْقَنَ كُلَّ شَیْ ءٍ» [1] همین جهت را بیان می فرماید، «رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطی كُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ» [2] همین مطلب را بیان می كند و خیلی از آیات دیگر [مانند] : «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی اَلْإِبِلِ كَیْفَ خُلِقَتْ `وَ إِلَی اَلسَّماءِ كَیْفَ رُفِعَتْ» [3].

تفكیك اصل انتظام از اصل هدایت ولی زائد بر نظام متقن خلقت و ساختمان موجودات، یك چیز دیگر هم هست و آن این است: موجودات عالم نشان می دهند كه پس از آنكه این جور كامل آفریده شده اند، در كاری كه انجام می دهند باز یك نوع رهبریی می شوند. چطور؟ نقطه ی مقابل انتظام، تصادف و اتفاق بود، اگر كسی می خواست انتظام را حاكی از یك عقل و تدبیر نداند می گفت این انتظام تصادفا به وجود آمده. ولی نقطه ی مقابل اصل رهبری و هدایت یك اصل دیگری است و آن اصل دیگر را ما باید طرح كنیم: این ساختمان موجود با همه ی انتظاماتی كه در آن به كار رفته: ساختمان یك گیاه، ساختمان بدن یك حیوان، ساختمان بدن یك انسان (و حتی ساختمان جمادات را هم ما تا حدودی خواهیم گفت یعنی تا حدودی در آنجا هم می گوییم دلیل داریم) ، آیا این كاری كه این موجودات انجام می دهند لازمه ی قهری و جبری این ساختمانشان هست یا علاوه بر این یك نیروی دیگری كه بسیار هم مرموز است در كار اینها دخالت دارد؟ یك كار ممكن است لازمه ی قهری و جبری یك ساختمان باشد، دیگر آنجا ما حرف علی حده ای نداریم، هر حرفی داشته باشیم، روی خود ساختمان داریم. مثلا فرض كنید كه یك اتومبیل ساخته می شود، هر حرفی هست در ساختمان اتومبیل است كه این ساختمان را كی ساخته است؟ ولی آن مقدار كاری كه الآن اتومبیل انجام می دهد، آن دیگر لازمه ی این ساختمان است. من ساختمان اتومبیل را وارد نیستم، همه ی شما از من واردترید، اینكه مثلا سویچ را بچرخانند، اتومبیل روشن شود، بنزین تبدیل به گاز شود، تبدیل به قوّه شود، این دیگر یك كار علی حده ای نیست، یعنی لازمه ی جبری و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 108
قهری این ساختمان پس از آنكه اتومبیل را به این شكل ساختند، این است كه شما سویچ را كه بزنید اتومبیل روشن شود، بعد كه روشن شد مثلا پایتان را روی گاز بگذارید نیرو ایجاد شود، نیرو اتومبیل را بكشاند و بعد وقتی كه شما فرمان را به راست و چپ بچرخانید، اتومبیل این طور برود، ترمز هم كه بكنید بایستد، این دیگر چیز علی حده ای نیست. یا یك ساعت را بعد از آنكه با همین تشكیلات و ساختمان ساختند و یك فنر هم در آن قرار دادند و شما كوك كردید، دیگر كار كردن ساعت روی این نظم و حساب لازمه ی ساختمان مادی آن است. دستگاه تلفن خودكار هم همین جور است، هر كاری كه انجام می دهد لازمه ی این ساختمان است، هر چه شما بخواهید بگویید، در ساختمانش باید بگویید، دیگر در كار این ساختمان یك حرف علی حده ای نیست.

ما می خواهیم ببینیم كه آیا تجربیات و مشاهدات علمی كه درباره ی موجودات انجام شده است، نشان می دهد كه هر چه شده است در ساختمان اینهاست؟ دیگر پس از آنكه این ساختمان به این شكل به وجود آمده، كار كردن آن ماشین وار است؟ یك دانه ی گندم كه زیر خاك می رود و آن عملیات را شروع می كند، شكافته می شود، ریشه های خیلی ریز پیدا می كند تا بعد به صورت یك بوته ی گل در می آید، [كارش را] مثل یك ماشین انجام می دهد؟ یعنی باید دیگر انجام بدهد، چاره ای ندارد؟ ( «باید» یعنی لازمه ی ساختمان مادی اش این است كه این كار را انجام بدهد) یا لازمه ی ساختمان مادی، این نیست؟ البته آن ساختمان مادی به عنوان یك سلسله شرایط حتما باید باشد، اگر هر جایش نقص پیدا بشود، در كار این، نقص واقع می شود. اما در عین حال این ساختمان مادی حكم یك اتومبیل را دارد كه رهبری و راه بردن اتومبیل از خود ساختمان آن علی حده است، یعنی این ساختمان اتومبیل باز به شكل مخصوصی دارد هدایت و رهبری می شود. و همچنین در بدن حیوانات، در انسان، حتی در ساختمان عقلی و فكری انسان [همین طور است ] كه ما برای همه ی اینها مثال ذكر می كنیم.

غرضم تقریر مطلب است كه این، دو مطلب است، دو نوع مطالعه است و ما می خواهیم ادعا كنیم كه دو نوع مطالعه ما را به خداشناسی می رساند: یكی مطالعه ی خود ساختمان اشیاء، و دیگر مطالعه ی طرز كار آنها. همان دانه ای كه عرض كردم بعد به صورت یك بوته در می آید و فرض كنید به صورت یك بوته ی گل و یك بوته ی گندم در می آید، در حالی هم كه ساختمانش كامل شده است، نوع كاری كه انجام می دهد لازمه ی قهری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 109
ساختمانش نیست.

نظم، خلق و هدایت در قرآن ما در اینجا سه مطلب باید عرض كنیم، یكی اینكه ما این را به قرآن مستند كردیم و ما این جور فكر می كنیم كه برای اوّلین بار این مطلب را قرآن بیان كرده است، یعنی تفكیك اصل دلالت نظم از دلالت هدایت- كه دو تا دلالت است- برای اوّلین بار در قرآن بیان شده است. ما كه در غیر قرآن ندیدیم، بلكه در كتابهای بعد از قرآن هم از قدیم و جدید هر كس كه آمده است، ما ندیدیم كه اینها را دو اصل جداگانه ذكر كرده باشد، جز اینكه گفتیم فقط فخر رازی در تفسیر «سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَی» همین حرف را زده، ما در جای دیگر از خود فخر رازی هم ندیدیم. پس اوّل ببینیم آیا در قرآن دو تا عنایت است یا نه. آیات متعددی هست كه بعضی از اینها را خود فخر رازی هم ذكر كرده است. یكی آن آیه ای است- كه قبلا هم اشاره كردیم- كه حضرت موسی در جواب فرعون می فرماید، [فرعون ] گفت: «فَمَنْ رَبُّكُما یا مُوسی » ، فرمود: «رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطی كُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی » پروردگار ما آن كسی است كه به هر چیزی خلقت خودش را داد، یعنی در خلقتش آنچه كه می بایست به او بدهد [داد] ، یعنی او را بر روی حكمت آفرید، یعنی در خلقت موجودات حكمت به كار رفته است. این همان اصل انتظام است. ولی با كلمه ی «ثمّ» موضوع هدایت را ذكر می فرماید. می فرماید: «ثُمَّ هَدی » یعنی پس از آنكه آن را آفرید، او را رهبری كرد. «او را رهبری كرد» غیر از اصل خلقت است. اگر بنا بود كاری كه می كند لازمه ی قطعی همان ساختمانش باشد، این دیگر «ثمّ» ندارد. این مثل این است كه یك كسی بگوید «من مثلث را آفریدم، بعد هم قرار دادم كه سه زاویه اش مساوی با دو قائمه باشد» . لازمه ی آفرینش این، آن هم هست. آن دیگر چیز علی حده ای نیست. یكی دیگر در سوره ی «سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَی» است:

«سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَی، `اَلَّذِی خَلَقَ فَسَوّی، `وَ اَلَّذِی قَدَّرَ فَهَدی » [4].

در اینجا هم با همدیگر ذكر شده است: نظم و هدایت، و حتی خلقت هم علی حده ذكر شده است و سیاق نشان می دهد كه اینها سه مطلب است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 110
«اَلَّذِی خَلَقَ» پروردگار من همان است كه آفرید، یعنی آفریننده ی عالم است.

«فَسَوّی» پس معتدل آفرید، یعنی نظم بر قرار كرد. «وَ اَلَّذِی قَدَّرَ» آن كه اندازه گیری [5] كرد. «وَ اَلَّذِی قَدَّرَ فَهَدی » . «خَلَقَ فَسَوّی» و «اَلَّذِی قَدَّرَ» همه راجع به اصل خلقت یعنی ساختمان موجودات است، «فَهَدی » مربوط به كار موجودات است: آنها را رهبری كرد.

آیه ی دیگر از آیاتی كه باز خلق و هدایت توأم با هم ذكر شده اند (یعنی با هم ذكر شده اند ولی معلوم است كه دو امر است) ، از زبان حضرت ابراهیم نقل می فرماید كه ابراهیم فرمود:

«اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ» [6].

پروردگار من همان است كه مرا آفریده است، پس هدایت هم می كند.

«پس هدایت می كند» مقصود این است كه خدا وقتی كه موجودات را خلق كند آنها را عبث نمی گذارد، آنها را رهبری هم می كند. وقتی خدا آفریننده ی مخلوقات باشد، آنها را «سدی» به تعبیر آیه ی قرآن [7]، عبث، سرگردان نمی گذارد، رهبری می كند.

«خدا مرا آفریده است، خدا مرا رهبری هم خواهد كرد» .

در سوره ی علق- كه سوره ی «اقرأ» باشد- راجع به خصوص انسان بیان می فرماید، یعنی آنجا خلقت انسان و آن نوع هدایتی را كه مخصوص انسان است، بعد از خلقت ذكر فرموده است. در آن سوره این طور می خوانیم:

«بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ `اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِی خَلَقَ» بخوان به نام پروردگارت كه آفریده است (آفریده است همه چیز را، جهان را) .

خَلَقَ اَلْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ» .

انسان را از علق [8] آفرید.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 111
اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ اَلْأَكْرَمُ .

بازبخوان، پروردگار تو كریمتر است. آیا كریمتر است از هر كریمی یا كریمتر است از اینكه فقط آفریننده باشد و هادی نباشد؟ كریم خالق هادی است.

اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، `عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ [9].

این همان هدایت انسان است. پروردگار تو همان كسی است كه قلم را به انسان تعلیم كرد، به انسان یاد داد كه قلم به دست بگیرد. قلم به دست گرفتن، نمونه و سمبلی است از خواندن و نوشتن و علم و در واقع تمام آثار تمدنی بشر كه ناشی از خواندن و نوشتن و ضبط كردن و باقی گذاشتن و. . . است.

اینجا ببینید فصل «اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِی خَلَقَ، `خَلَقَ اَلْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ» ، باز دو مرتبه به عنوان یك فصل جدید: «اِقْرَأْ» بخوان، بخوان به نام آن پروردگار كه آفرید. كأنّه می فرماید: بخوان به نام آن پروردگار كه انسان را هدایت كرد. با یك كلمه ی «اِقْرَأْ» ، میان جمله ی قبل و جمله ی بعد فاصله ایجاد شده، خودش دو عنایت، دو جهت را نشان می دهد.

البته نمی خواهم بگویم آیات هدایت به این چهار آیه منحصر است. آن مقداری كه الآن در ذهن من هست- و شاید همینها را من بیشتر از تفسیر فخر رازی، در همان تفسیر سوره ی «سَبِّحِ اِسْمَ» گرفته باشم- این چهار آیه ای است كه عرض كردم. شاید آیات دیگری هم در قرآن باشد كه خلق و هدایت به عنوان دو اصل جداگانه ذكر شده باشد ولی عجالتا ما این چهار آیه را بیشتر نداریم و بعید است كه بیشتر از این هم باشد، چون او خیلی به آیات قرآن احاطه دارد و [اگر] بیشتر [می بود] ذكر می كرد.

البته ما در قرآن آیات هدایت زیاد داریم ولی مقصود این است كه آیاتی كه خلق و هدایت را به عنوان دو دلیل جداگانه از آنها می شود فهمید، عجالتا این چهار آیه است.

پس مسأله ی اتقان صنع به تعبیر خود قرآن(صُنْعَ اَللّهِ اَلَّذِی أَتْقَنَ كُلَّ شَیْ ءٍ) مربوط به ساختمان و ارگانیسم موجودات است. این ساختمان با یك تشكیلات و انتظاماتی {TZمعروف) ، گفته اند كه علق یعنی همان زالو و این اشاره است به آن اسپرمی كه در نطفه ی مرد هست كه می گویند زالوشكل است و شكم نسبتا گنده تر و دم باریكتری دارد. به هر حال از بحث ما خارج است. T}
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 112
آفریده شده كه اگر عالم واقعا یك ماشین هم می بود، باز بر وجود خالق و سازنده ی این ماشین دلالت می كرد. دومی مربوط به كار است كه علی حده از ساختمان است.

اصل «انطباق با محیط» اگر به شكل فلسفی بخواهیم بیان كنیم، به این صورت باید طرح كنیم: یك مسأله ای از قدیم الایام در فلسفه مطرح بوده و هست و آن این است كه آیا عالم را با مكانیسم می شود توجیه و تفسیر كرد یا نه؟ یعنی آیا ساختمان عالم فقط از قبیل ساختمان یك ماشین منظم است؟ حتما لازم نیست كه لازمه ی ماشینیسم مادیت هم باشد، نه، خیلی از الهیون هم قائل به ماشینیسم هستند. دكارت خودش یك مرد الهی است و تقریبا دنیا را به شكل یك ماشین توجیه می كند. ولی به هر حال آیا ساختمان عالم از قبیل ساختمان یك ماشین است و بس؟ یك ماشین، ساخته شده و لازمه ی این ساختمان هم همین كاری است كه دارد انجام می دهد، بیش از این چیزی نیست، یا اینكه ساختمان عالم بیش از ساختمان یك ماشین است و به اصطلاح فلسفی تنها مكانیسم نمی تواند پدیده های عالم را توجیه و تفسیر كند؟ خوب، اگر این نمی تواند توجیه و تفسیر كند، چه باید بگوییم؟ اینجا باید اقرار كنید كه فلسفه هم لغتی ندارد كه بتواند بیان كند، غیر از اینكه مثلا گاهی فرنگیها تعبیر «دینامیسم» را به كار می برند، می گویند گویا در ساختمان موجودات یك دستگاه خودكاری هم زائد بر این ساختمان ماشینی وجود دارد كه اینها را هدایت و رهبری می كند و حتی احیانا این كار هدایت و رهبری به جایی می رسد كه به خود ساختگی می رسد، یعنی خودش خودش را می سازد كه یكی از كارهای خودش ساختن خودش می شود. مثلا یك مطلبی از مسلّمات است یعنی مسأله ی «انطباق با محیط» در زیست شناسی كه از عجیب ترین مرموزات عالم است. «انطباق با محیط» یعنی چه؟ فرض كنید موجود زنده ای در یك محیطی قرار می گیرد كه ساختمان حاضرش چندان با زندگی در این محیط انطباق پذیر نیست. مثلا این موجود در نقاط سردسیر بزرگ شده، وضع پوست بدنش، وضع خونش، تشكیلات و خصوصیاتش متناسب با آن منطقه بوده. این را از آنجا بر می دارند و در یك منطقه ی گرمسیر می گذارند. محیط یك تأثیراتی روی این شی ء می گذارد. این خیلی عادی است، ماشینی است، یعنی در محیط سرد كه بوده، آفتاب گرم روی پوستش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 113
نمی تابیده است و اینجا آفتاب گرم روی پوستش می تابد و آفتاب كه روی پوست یك حیوان بتابد، خواه ناخواه یك تأثیر و فعل و انفعال فیزیكی یا شیمیایی روی آن می گذارد. تا این اندازه عادی است: تغییراتی كه در بدن موجود زنده، ناشی از تأثیرات محیط یا به این شكل كه عرض كردم پیدا می شود یا نه، عكس العملهای عادی ای است كه این موجود به تبع محیط ایجاد می كند. به قول لامارك فرض كنید او در جایی بوده كه احتیاج نداشته گردنش را خیلی بكشد برای اینكه از زمین یا از درخت چیزی بردارد، ولی اینجا محیط او را مجبور می كند كه مثلا برای اینكه برگ درخت را بچیند گردنش را بكشد. فرض هم بكنیم كه این سبب شود گردنش دراز بشود. ما به اینها كار نداریم. این هم باز یك عكس العمل ارادی است كه این موجود زنده در مقابل محیط خودش ایجاد می كند. اینها تغییرات ناشی از عكس العملهای ارادی موجود زنده است كه البته پیدا می شود. اینها هم باز عادی است، یعنی بعد از اینكه این موجود زنده دارای هوش و اراده است، دیگر عادی است. آنچه غیر عادی است همان خود اراده اش هست كه ما در خود اراده اش فعلا بحث نداریم. ولی مطالعات علمی از قدیم الایام و امروز خیلی دقیقتر نشان داده است- اینكه می گویم «از قدیم الایام» چون در كلمات علما و حكمای پیشین مثل بو علی هم این قضیه هست ولی امروز دیگر این قضیه محقق تر و مسلّم تر است- كه یك تغییرات خود به خودی هم (یعنی نه ناشی از تأثیر مستقیم محیط، نه ناشی از اراده ی این حیوان) در درون این شی ء به وجود می آید، تغییرات متناسب با محیط، یعنی تغییرات هدفدار، یعنی این موجود مثلا اگر یك اسب سرد سیری است، در گرمسیری كه قرار گرفت خود طبیعت كم كم خودش را عوض می كند به طوری كه بتواند در این محیط زندگی كند و با این محیط منطبق شود. ممكن است مثلا حتی پشمهایش عوض شود، باید یك نوع پشمی باشد كه مثلا در مقابل تابش آفتاب بهتر بتواند مقاومت كند. رنگش ممكن است از داخل خودش عوض شود (رنگ ممكن است ناشی از تابش مستقیم آفتاب باشد) . در اعضا و جوارحش تغییراتی پیدا می شود.

مثال بو علی بو علی یك حرفی می زند، حرف خیلی عجیبی هم هست، می گوید اگر یك مرغ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 114
خانگی در یك محیطی قرار بگیرد كه خروس در آنجا نباشد كه از این مرغ دفاع كند و این مرغ مجبور باشد كه همیشه خودش از خودش دفاع كند، مجبور باشد همیشه بجنگد یعنی همان وظیفه ای را كه خروس برای او انجام می دهد، كارهای یك خروس را انجام بدهد، می بینید تدریجا این مرغ سیخك [10] پشت پایش رشد می كند، قوّت می گیرد، یعنی بدن این موجود كم كم این عضو را خودش برای خودش می سازد.

خوب، این یك كاری است كه دارد انجام می دهد، منتها كاری است كه مربوط به ساختمان داخلی خودش است. می گوییم آیا این نوع كار كردن لازمه ی همین ساختمان فعلی است كه این ساختمان فعلی به طور جبر و قهر این كار را می كند، آن هم متناسب با همین هدف؟ یا اینكه به یك نحو مرموزی یك تدبیری [این كار را انجام می دهد؟ ] .

البته به عقیده ی حكمای قدیم این تدبیر از ناحیه ی نفس حیوان است و به عقیده ی ما حرف درستی هم هست. آن ملك مدبّر به اصطلاح قرآن، همان نفس این حیوان است كه در یك نوع شعور لا ارادی، این كار هدفی را انجام می دهد.

حالا چرا مثال به مرغ بزنیم، امروز گویا خیلی بیش از این حرفها كشف شده است. می گویند در بدن انسان هر ماده از مواد اگر كسری پیدا كند- البته حدود دارد- در بدن این خاصیت هست كه شروع می كند آن را ترمیم كردن. خیلی واضح است، وقتی جراحتی بر پوست یا سایر قسمتهای بدن وارد می شود، بدن خودش شروع می كند به ساختن. آیا این ساختن، این نوع كار كردن، با این كه بدن فقط حكم یك ماشین مكمّلی را داشته باشد و واقعا مثل یك ماشین باشد، فقط یك اعضای لا شعوری مرتب و منظم شده باشند، جور در می آید؟ یا مثلا خون انسان وقتی از مقدار لازم كسر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 115
می شود، باز بدن شروع می كند به خون ساختن، یا اگر از یك گلبول مخصوصی از گلبولهای بدن- مثلا سفید- كم شده باشد، بدن در حدودی كه توانایی دارد شروع می كند به ساختن آن. یا حتی خیلی از اعضای بدن این جور است. البته این هم حدودی دارد. پا را اگر قطع كنند، دیگر بدن نمی تواند یك پای علی حده ای بسازد، این در حدود كار بدن نیست.

این اصل «انطباق دادن موجود زنده خود را با محیط» یا اصل «ترمیم ساختمان» یك چیز علی حده است، غیر از نظم مادی ساختمان است، نشان می دهد كه در این ساختمان به نوعی از انواع كه حقیقتش هنوز بر ما مجهول است، یك نوع رهبری، یك دستگاه رهبری وجود دارد كه این موجود را به سوی هدف خودش رهبری و هدایت می كند.

آیا این اصل هدایت در تمام موجودات عالم هست یا در بعضی موجودات عالم؟ اینها را در نباتات و حیوانات و انسان (عرض كردیم ما به شعور ارادی آنها كار نداریم، در كارهای غیر ارادیشان فعلا بحث داریم) خیلی خوب می شود ثابت كرد، در جمادات چطور؟ آیا این اصل هدایت فقط در نباتات و حیوانات و انسان وجود دارد؟ دیگر در جمادات وجود ندارد؟ در قرآن ذكر شده است كه در همه ی موجودات وجود دارد، منتها در جمادات آن طوری كه ما در نباتات می توانیم اثبات كنیم ( «ما» كه می گوییم یعنی «من» . شاید اطلاعات علمی بیشتری باشد بتواند در همان جا هم اثبات كند) نمی توانیم اثبات كنیم ولی خلافش را هم نمی شود اثبات كرد، نه اینكه حتما در جمادات ثابت شده كه هر كاری كه جمادات می كنند لازمه ی ساختمان ماشینی آنهاست. آنچه در قرآن است [نشان می دهد] كه اصل هدایت در همه ی موجودات است، مثلا می فرماید: «وَ أَوْحی فِی كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» [11] در هر آسمانی كار او را به او وحی كرده است، یعنی كاری كه باید انجام بدهد به او گفته است، راهش را به او نشان داده، و بعلاوه اینكه می فرماید: «رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطی كُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی » [بیانگر آن است كه ]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 116
قرآن [اصل هدایت را] به نباتات و حیوانات و انسان اختصاص نداده است، «أَعْطی كُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی » هر چیزی را آن جوری كه باید ساختمانش را ایجاد كند ایجاد كرده و آن را هم هدایت كرده است. قرآن عمومیت قائل است.

حالا ببینیم از نظر آن مقداری كه علوم بشر در جمادات كشف كرده، چه كشف كرده؟ آیا ضد این را كشف كرده یا نه؟ یا خودش را كشف كرده؟ یا هنوز از این نظر لا اقل بگوییم برای ما مجهول است؟ در جمادات كسی نمی تواند لا اقل آن طرف را اثبات كند، مثلا بگوید این نظمی كه در منظومه ی ما وجود دارد، اینكه خورشید مثلا دور خودش بگردد، زمین دور خودش بگردد، بعد دور خورشید بگردد، بعد هم این سیاره های دیگر هر كدام در یك مداری به دور خورشید بگردند، خورشید خودش با منظومه ی خودش اگر یك حركت دیگری (دوری یا مستقیم) داشته باشد، این دیگر لازمه ی ساختن این ماشین است، دیگر خورشید همین قدر كه خورشید شد نمی تواند غیر از این باشد، محال است غیر از این باشد. عرض می كنیم چنین چیزی نیست، چنین چیزی لا اقل ثابت نشده است. ببینید، یك خواصی برای اجسام و اجرام هست كه اینها را می توان خواص ضروری و لا ینفك دانست كه محال است غیر از این باشد و آن همان خواص مقداری و ریاضی اشیاء است، مثلا اگر یك جرمی، یك جسمی دارای فلان حجم است، لازمه اش این است كه اگر این جسم را نصف كنیم، حجم نصف هم نصف حجم كل باشد، یا خواصی كه در ریاضیات ذكر می كنند كه مثلا یك مكعب دارای چه خواصی از نظر ریاضی می تواند باشد. بله، این خواص لازمه آن و غیر قابل تفكیك است، همان طوری كه یك مربع مثلا اگر اضلاعش فلان مقدار بود، مجموع سطحش حتما این مقدار غیر قابل تخلف است، در اجسام و اجرام این جور چیزها هست، ولی ما در حركات اشیاء یك نظم بالخصوصی یعنی یك جریانی را می بینیم، علم قانونی را كشف كرده، اسم این قانون را گذاشته «قانون جاذبه» ، تا می گویند قانون جاذبه ی نیوتن، خیلی افراد خیال می كنند یعنی رمز مادی حركات اشیاء، اصلا قانون جاذبه ی نیوتن در بیان بعضی افراد یعنی رمز مادی حركات موجودات، در صورتی كه ارزش قانون نیوتن فقط این مقدار است كه خود آن مرد گفته است و آن این است كه او همین قدر كشف كرده كه یك نوع كشش و جذب و انجذاب میان اجرام عالم وجود دارد، فرمولش را هم به دست داده، اما آیا این را تعریف كرده یا توانسته این را تعریف كند كه چیست؟ می بینید تعریفی كه می كند می گوید جاذبه یعنی كشش، كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 117
از روی اثر تعریف كرده، این كه تعریف نیست، این كه حقیقت مطلب بیان نشده.

فیزیك همین قدر می گوید چیزی [وجود دارد] ، اصلا خود نیوتن حرفش این است، می گوید من چیزی می بینم در میان اجسام و اجرام كه عجالتا نامی ندارم رویش بگذارم، اسمش را می گذارم جاذبه، گویی اجسام خودشان همدیگر را جذب می كنند.

این را من یادم نیست در كجا دیدم، ظنّ قوی دارم كه در سیر حكمت در اروپا فروغی از نیوتن نقل می كند، می گوید من نمی گویم این چیست و چگونه است، من یك چیزی می بینم كه گویی اجسام خودشان همدیگر را جذب می كنند و می كشانند. ما یك قدم بالاتر می رویم، می گوییم نه، «گویی» نه، واقعا اجسام یكدیگر را می كشانند، واقعا اجسام یكدیگر را به همان تناسب خاصی كه در میان جرمشان از یك طرف و فاصله شان از طرف دیگر هست، می كشانند اما «ما حقیقة هذه القوّة؟ » حقیقت این چیست؟ آیا كلمه ای كه به حقیقتش نزدیكتر باشد از آنچه كه عرفای خودمان «عشق» نامیده اند [وجود دارد؟ ] مثلا كلمه ی «جاذبه» از كلمه ی «عشق» كه آنها گفته اند رساتر و نزدیكتر است؟ نه.

طبایع جز كشش كاری ندارند*حكیمان [12] این كشش را عشق خوانند نوعی عشق، نوعی علاقه، هر چه می خواهید بگویید، نوعی كشش در میان اجرام وجود دارد كه با یك حساب معینی، با یك فرمول معینی اینها یكدیگر را می كشانند و همین سبب این انتظامات در كار خلقت شده است كه مثلا زمین در یك مدار معین حركت كند و ماه در یك مدار معین. اما حقیقت این چیست؟ آیا كسی می تواند بگوید ای آقا! شما می گویید: «وَ أَوْحی فِی كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» نیوتن خلافش را ثابت كرد كه گفت «قانون جاذبه» ، شما می گویید «وحی» ؟ این خیال كرده كه اگر «وحی» بگوییم یعنی یك كسی می آید بیخ گوش اینها با اینها حرف می زند و او كه گفته «جاذبه» یك چیز دیگری را گفته است. هیچ كس هم نمی تواند بگوید با دلیل عقل لازمه ی جرم بودن جرم همان طوری كه خواص ریاضی آن هست این خاصیت هم هست و این دیگر خاصیت غیر قابل تخلف است. عرض كردیم ما این را نمی توانیم بگوییم، حتما غیر از این [است ] ولی از كجا كه این جور نباشد كه باز ساختمان خورشید یك مطلب باشد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 118
ساختمان زمین یك مطلب باشد و رهبری خورشید و زمین (همین نوع رهبری كه این در مدار خودش بچرخد و آن كار خودش را بكند) یك امر دیگر باشد؟ ما عجالتا اگر نتوانیم [اصل هدایت ] را در جمادات اثبات كنیم، نفی هم نمی توانیم بكنیم، بعلاوه ی اینكه یك جمله هایی كه ما در كتابهای متفرقه ی فارسی زبان گاهی خودمان خوانده ایم، از همین آقای نیوتن نقل می كنند كه خود او باز در همین قانون جاذبه و در این نظم موجودات اراده ی خدا را دخالت می دهد، می گوید آن مقداری هم كه من كشف كرده ام كافی برای حفظ این نظم نیست، علاوه بر این باید دست قدرتی هم باشد. او كه اصلا این جور هم می گوید. «علاوه بر این» نمی خواهد، «علاوه» خود همین است.

پس در باب جمادات، حرفی كه ما فعلا داریم این است كه اگر ما فرضا نتوانیم ثابت كنیم كه حركات این جمادات لازمه ی جبری ساختمان مادی اینها نیست، خلافش هم تا امروز ثابت نشده است. و اما در باب نباتات و حیوانات و انسان، مثل برهان نظم است، چون این قدر در این زمینه مطالبی گفته شده است كه الی ما شاء اللّه، ما فقط باید شكل دلیل قرآن را ذكر كنیم كه بعد دیگر آقایان اگر این مطلب را قبول كردند كه اصل هدایت غیر از اصل انتظام است، آن وقت در كلمات علمایی كه در این زمینه ها چیز نوشته اند بروند ببینند و خودشان استنباط و استخراج و استفاده كنند.

ولی درباره ی هدایتهایی كه در خصوص حیوان و انسان هست باید بحث علی حده ای كرد. در حیوان این چیزی كه به نام «غریزه» معروف شده، این هم مثل قانون جاذبه است، فقط اسم است، یعنی از فرط اینكه این مطلب مجهول است، بشر چاره ای نداشته الا اینكه یك اسم مبهمی رویش بگذارد، برایش مجهول بوده حقیقتش چیست، گفته جاذبه، كشش. راجع به اینكه غریزه، این هدایتها و رهبریهای عجیب و فوق العاده ای كه در حیوانات وجود دارد چیست، این خیلی واضح تر و روشن تر است از باب نباتات، كه تنها ساختمان مادی و مغزی حیوانات برای این راهرویها كافی نیست، كه نام آن را «غریزه» گذاشته اند.

از حیوان بالاتر انسان است و انواع هدایتهایی كه در انسان هست، كه ما آن را تقسیم می كنیم به یك سلسله الهامات كه اسمش را «الهامات اخلاقی» می گذاریم و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 119
یك سلسله الهامات دیگر كه اسمش را از قدیم «اشراق» گذاشته اند و امروز هم می گذارند. البته ما مطالب اشراقی ای را می گوییم كه علم امروز تا حدودی قبول دارد، نه حرفهای دیگر را. یك قسمت دیگر هم یك بحث مختصری- اگر آقایان موافق باشند- درباره ی رؤیا و عالم خواب دیدن بكنیم و یكی دو قسمت دیگر هم هست كه راجع به انسان می شود بحث كرد.

گفتیم كه ما دلیلهای مشركین را ذكر كردیم ولی مخالفین راجع به همان برهان نظم و قهرا نه هدایت- كه در زبان دیگران این دو یكی است- ایرادهایی دارند، آنها هم یك حرفهایی دارند، آنها هم می گویند كه نه، ما می توانیم نظم موجودات یا هدایت موجودات را از راههای مادی توجیه كنیم. از این بحث هدایت كه فارغ شدیم، ببینیم حرف آنها چیست، و در درجه ی اوّل ما نظریه ی تكامل داروین (داروینیسم) را بیان می كنیم، نه به عنوان اینكه ببینیم آیا تكامل چه نظریه ای است، آیا نظریه ی تكامل در اصل صحیح است یا صحیح نیست، نه، مفهوم كلی نظریه ی تكامل صحیح است، بلكه از این نظر كه آیا در نظریه ی تكامل بدون دخالت دادن اصل هدف گیری و هدفداری و به عبارتی دیگر بدون دخالت دادن ما وراء الطبیعه اصلا تكامل قابل توجیه است یا قابل توجیه نیست.

- سؤالی كه داشتم راجع به اصل هدایت است. اصل هدایت اصلا مربوط به ساختمان خلقت خود موجودات است. آنچه كه تا امروز علم در مورد اصل هدایت موجودات ذی حیات ثابت كرده، تمام مربوط به فیزیولوژی است، منتها فیزیولوژی بدن انسان و ساختمان بدن حیوانات خیلی دقیقتر و پیچیده تر از ساختمان یك اتومبیل است كه جنابعالی مثال زدید. مثلا كسی كه از او خون می رود، همان عضوی كه مأمور این كار هست، در آن موقع یك كمبود شیمیایی در خودش حس می كند و شروع می كند به ترمیم كردن آن كمبود. بنابراین، اصل هدایت مربوط به طرز ساختمان و فیزیولوژی بدن حیوانات و انسان است و این مثالهایی كه جنابعالی زدید تا اندازه ای ناقص بود.

استاد: اما اینكه فرمودید «مربوط است» ، ما مربوط بودن را كه نمی خواهیم انكار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 120
كنیم، اصلا چطور می شود كه مربوط نباشد، حتما مربوط است. اما صحبت در این است كه همین نفس ساختمان مادی كافی است یا كافی نیست. شما خودتان در بیانتان جمله ای فرمودید كه معلوم شد كافی نیست، برای اینكه شما می فرمایید «وقتی یك كمبود پیدا می شود عضو مربوط حس می كند، بعد همان را می سازد» . حرف ما سر آن «حس می كند» است، «حس می كند» یعنی او حس می كند یا شما حس می كنید؟ یعنی شما از روی اراده آن را انجام می دهید یا در خود آن عضو، همان حس- به قول شما- [انجام می دهد؟ ] «نفس» هم كه آنها می گویند، یك امر جداگانه نیست، نفس با بدن اتحاد دارد، یعنی نفس و بدن یك حقیقت و یك واقعیت است، منتها ماده وقتی از لحاظ جوهری- نه از نظر اعضا و جوارح- تكامل بیشتری داشته باشد «نفس» نامیده می شود كه شعورش جزو ذات خودش می شود. صحبت در همین جهت است. شما می گویید كه این عضو حس می كند. اولا «عضو حس می كند» این هم كلمه ای است كه باز عمل را دیده اند، این لفظ را بر روی آن گذاشته اند، یعنی یك عملی را دیده اند كه این دستگاه انجام می دهد، می گویند كه عضو حس می كند و این كار را انجام می دهد. ما هم بیش از این نمی خواهیم بگوییم. ما هم می خواهیم بگوییم كه این وضع وضعی است كه جز اینكه همین تعبیر را بكنیم و بگوییم عضو حس می كند كسری دارد و باید انجام بدهد، طور دیگری نیست.

اگر ساختمان ماشین بود، شما این تعبیر را اصلا نمی توانستید اینجا به كار ببرید كه بگویید این حس می كند. مثلا فرض كنید ظرفی داشته باشیم كه از این ظرف، آب در یك ظرف دیگری چكه می كند تا آن ظرف پر می شود. این ظرف الآن مملوّ از آب است. اگر یك قطره از بالا بیفتد كه از ظرفیت این ظرف بیشتر باشد، ناچار به همان اندازه یا بیشتر لبریز می كند. شما در اینجا نمی گویید كه این ظرف حس می كند، یك قطره را می ریزد، این دیگر «حس می كند» نمی خواهد، این تعبیر در آنجا صادق نیست. شما در هر جا كه می بینید برای اینكه آن كار خود به خود صورت بگیرد (همان طوری كه آن ریزش آب خود به خود صورت می گیرد) ساختمان مادی كافی نیست [بدانید در آنجا اصل هدایت دخالت دارد] . «عضو» می سازد، یك نظامی هم می سازد.

مسلّم خواص نری و مادگی هم- همان طور كه گفتند- مربوط به آن هورمونها و ترشحاتی است كه در خون می شود، منشأ ترشحات هم در مرد بیضه است و در زن تخمدان. البته اینها هست، اینها كه نمی شود نباشد، ولی هر وقت تعبیر شما رسید به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 121
اینجا كه گفتید «این عضو برای اینكه كمبود را بر طرف كند، این كار را می كند» همین «برای» را كه دخالت دادید، همان اصل هدایت است.

- سدیم، پتاسیم و مواد دیگری در بدن وجود دارد كه اینها كم و زیاد می شوند. كمبود یكی باعث می شود كه آن چیزی كه زیاد شده، برای اینكه ترمیم بكند، خود به خود عمل شیمیایی انجام می دهد. حالا ما اسم آن را از روی تنگی قافیه «حس» می گذاریم.

استاد: همان حرفی كه در ساختمان موجودات بود كه فرض تغییرات تصادفی نمی توانست آن را توجیه كند [در اینجا هم صادق است ] . شما در طرز كار این اشیاء ببینید كه آیا حركات بی هدف، یعنی حركتی كه این [شی ء] بكند بدون اینكه توجه به هدف داشته باشد، می تواند صورت بگیرد یا نه؟ پس این در كارش هدف دارد. طرز كار، توجه به هدف را نشان می دهد. اگر ساختمان فقط ماشین باشد، سازنده ی ماشین در ساختن آن هدف داشته است، اما خود ماشین در كار خودش هدف ندارد. البته من این را قبول می كنم كه ماشین را هم می شود طوری كامل ساخت كه كارش در یك حدودی شبیه به كار موجودات هدفدار بشود، اما نه در این كارهای خارق العاده از قبیل انطباق با محیط كه هر جایی متناسب با خصوص همان جا این كار را انجام دهد. حالا در عین حال روی آن مطالعه كنید، ما نمی خواهیم شما به طور جزم بپذیرید.

- آقای دكتر خواستند ثابت كنند هر آثاری كه در یك موجود زنده می بینیم- كه در قدیم آثارش را نمی دانستند- الآن كشف كرده اند كه مربوط به غدد است، كه در جنس ماده یك غده و در جنس نر غده ی دیگری است، یعنی اگر این غده را با آن عوض كنیم، در یك سنین مخصوصی در صفات و ساختمان آن حیوان آثاری بروز می دهد. اما مطلبی كه جنابعالی می فرمایید این است كه احتیاج، عضو به وجود می آورد نه غده. در همان مثالی كه جنابعالی زدید، آن سیخك در اثر تغییر محیط مرغ، نه تغییر غده به وجود می آید. پس این احتیاج مطلبی است كه خارج از ماده است و این مسأله ی احتیاج در بقیه ی نسوج هم دیده می شود، یعنی اگر یك نسج عضلانی و یا بافتی را در لابراتوار كشت بدهیم، البته تغذیه و تولید مثل می كند. اما در بدن اگر یك خراشی به وجود آمد، این تولید مثل در حدی است كه آن نقص ترمیم شود، یعنی اگر فرض كنید دو میلی متر سطح پوست گود شده، در حد دو میلی متر بنا بر احتیاج بدن و عضو، تولید مثل متوقف می شود، در حالی كه اگر در لابراتوار بود،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 122
این نسج تا موقعی كه شرایط مساعد بود تولید مثل می كرد و افزایش پیدا می كرد، چون حدی برای آن نیست، اما در ساختمان حیوان یا انسان كه قرار گرفت، در آن حد متوقف می شود. . .

استاد: بحث ما الآن به جای خوبی رسیده و تقریبا مرز مطلب مشخص است كه روی آن باید بحث بشود. ما در اول عرایض خودمان عرض كردیم كه می خواهیم دو مطلب را عرضه بداریم: یكی اینكه آیا این هدایت و رهبری منظمی كه اشیاء می شوند، لازمه ی همان انتظامی است كه در خلقتشان هست؟ كه در این صورت دیگر دو چیز نیست و این هدایت لازمه ی همان انتظام است، یا اینكه نه، یك اصل دیگری علاوه بر انتظام خلقت وجود دارد، یعنی این خلقت پس از آنكه منتظم شده است، طبق یك اصل دیگری هدایتها و رهبریهایی هم می شود. ما به هر حال در مقام اثبات آن هستیم. فرضا اگر این مطلب اثبات نشود، از نظر دلیل توحیدی نقصی به جایی وارد نمی آید، آن برهان انتظام به قوّت خودش باقی است ولی ما از قرآن این جور استنباط كردیم- كه البته آن استنباط قرآنی ممكن است حرف داشته باشد ولی ما خودمان روی آن حرفی نداریم- و فكر هم می كنیم كه این، دو مطلب است.

در این دو مطلب ببینید مرز مطلب الآن به كجا رسیده. ما این را قبول داریم كه می شود ساختمان مادی اشیاء از نظر ماشینی طوری باشد كه كارها را به شكلی انجام بدهد كه نظیر كار ذی شعور است. فرض كنید موشكهای فضاپیمایی كه حالا می فرستند، طوری اینها را تهیه می كنند كه این دستگاه به طور خودكار مثلا از اینجا حركت می كند، به یك نقطه ی معینی كه می رسد مثل اینكه جلد خودش را خالی می كند دستگاهی است كه از یك دستگاه دیگر خارج می شود، چون از آن نقطه به آن طرف را آن دستگاه باید طی كند. بعد به یك نقطه ی دیگر كه می رسد، یك بار دیگر یكی از داخل دیگری خارج می شود، بازهم وظیفه ی خودش را انجام می دهد. بعد هم فرض كنید می رود در كره ی ماه می نشیند و از آنجا هم مخابره می كند. آن چیزی كه در اینجا وجود ندارد نفس شعور است، همه ی اینها را شعور آن سازنده ی اولی تنظیم كرده است.

دستگاه خودش نمی داند چه كار می كند، او عكسبرداری می كند و عكسها را هم می فرستد بدون اینكه اصلا خودش بفهمد كه چه كار می كند و لزومی ندارد بفهمد، یعنی این مقدار كاری كه او می كند لزومی ندارد كه یك فهم و شعوری هم داشته باشد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 123
كه این كار را انجام بدهد.

حالا باید قدری بیشتر مطالعه كنید ببینید كه آیا در این فعالیتهای حیرت انگیزی كه عجالتا در بدن جاندارها می بینیم، بدون آنكه برای این موجودات یك شعوری، یك حیات شعوری ای، یك نفسی [13]، یك چیزی كه نوع كارش باید حتما شعوری باشد- كه اگر شعوری نباشد نمی تواند انجام بدهد- [قائل باشیم ] غیر از شعوری كه در ساختن آن به كار رفته، [این فعالیتها امكان پذیر است؟ آیا] لازم است در این كار كردن [شعوری ] وجود داشته باشد یا دیگر لازم نیست كه شعوری در كار كردن وجود داشته باشد، هر چه شعور است در همان دستگاه كنترلش ساخته شده است؟ حالا بازهم روی این قضیه مطالعه كنید، ببینید چه از آب در می آید.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 124
بحث ما درباره ی اصل هدایت بود كه این اصل در قرآن مجید- و شاید هم برای اولین بار در قرآن مجید- به عنوان یك دلیل مستقل از اصل «اتقان صنع» دلیل بر خداشناسی گرفته شده است، و حتی بعد از قرآن مجید هم آن اندازه ای كه شایسته بوده است، مورد توجه قرار نگرفته است ولی تدریجا در اثر پیشرفتهای فكری و علمی معلوم می شود كه این خود یك اصل مستقلی است. این مطلب را خیلی شایسته ی تحقیق و بحث می دانیم.

دلیل نظم و «اتقان صنع» خیلی واضح است، یعنی مطالعه در تشكیلات ساختمانی اشیاء نشان می دهد كه در ساختمان آنها عقل و حكمت دخیل بوده است.

این راه نظام ساختمان خلقت و «اتقان صنع» است. از این نظر اگر ما عالم- یا اجزای عالم- را یك ماشین منظم هم بدانیم، هر چیزی را مثل یك ماشین، یك خانه و ساختمان هم بدانیم كافی است. معمولا این جور مثالها هم ذكر می كنند كه وقتی انسان مثلا یك ساعت را می بیند كه اجزائش این طور دقیق منظم شده است، می گوید سازنده ی این ساعت بدون فكر و شعور و اراده نبوده است، یا وقتی یك ساختمان را به یك وضع مخصوصی می بیند، درك می كند كه در ساختن آن اراده به كار رفته است، یا وقتی یك ماشین را می بیند (شعور و اراده را در ساختن آن دخیل می یابد] . روی این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 125
حساب اگر همه ی اجزای عالم را فقط یك ماشینهایی هم بدانیم، برای این دلیل كافی است، عالم ماشین هم باشد، كافی است كه وجود خدا را ثابت كند.

ولی اصل هدایت یك امر علی حده ای است، زائد بر این، چیز دیگری است كه مربوط به ساختمان اشیاء نیست، مربوط به كار اشیاء است. این [اصل ] اگر بخواهد دلیل مستقل باشد، ریشه ی مطلب اینجاست: اگر كاری كه اشیاء می كنند كاری باشد كه لازمه ی قهری و جبری ساختمان آنهاست، این دیگر دلیل علی حده ای نیست و همان [اصل نظم ] است. ماشین وقتی كه منظم شد، لازمه ی این ماشین آن كار بخصوص است، مثل یك ساعت كه هر چه هست در ساختمان آن است و وقتی كه ساخته شد، این كار منظمی كه می كند دیگر یك چیز علی حده ای نیست كه بگوییم ببینید كار این ساعت چه جور منظم است، این دارد در كار خودش هدایت می شود، این دیگر هدایت نمی خواهد، همان ساختمانش كافی است برای این كاری كه انجام می دهد. اما اگر مطالعات علمی درباره ی ذی حیاتها- كه آن جلسه راجع به غیر ذی حیاتها هم بحث كردیم و عرض كردیم در ذی حیاتها مشخص تر است- نشان داد كه ساختمان بسیار دقیق و منظم این موجودات البته دخیل است در كار اینها ولی در عین حال آن كاری كه اینها انجام می دهند، یك نیروی مجهولی در رهبری آنها دخالت دارد، ساختمان ماشینی اشیاء برای این طرز كاری كه انجام می دهند كافی نیست، اگر این ثابت شد، اصل هدایت به عنوان یك دلیل مستقل بر خداشناسی ثابت می شود و- همان طوری كه عرض كردیم- ظاهر آیات قرآن هم همین است كه [نظم و هدایت ] دو مطلب است:

«رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطی كُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ» یك مطلب است، «ثُمَّ هَدی » مطلب دیگری است. ما از كجا بفهمیم؟ می گویید طرز كار. چه قرائنی در طرز كار اشیاء می تواند وجود داشته باشد كه حكایت كند ساختمان ماشینی- اگر فرضا اینها یك ماشین می بودند- برای این كار كافی نیست؟ این را باید یك توضیح مختصری بدهیم.
معروف است كه می گویند «علتهای چهارگانه» : علت مادی، علت صوری، علت فاعلی، علت غایی. شاید هم در ابتدا كه این نظریه اظهار شده است، خیلی دقیق نبوده ولی چون معمولا وقتی مثال ذكر می كنند به مصنوعات بشر مثال می زنند، مسلّم در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 126
مخلوقات طبیعت این مثالها آن جورها تطبیق نمی كند و نباید هم تطبیق كند. مثلا به یك صندلی مثال می زنند: ماده ای باید باشد كه با آن ماده این صندلی را بسازند، مثلا چوب یا آهن. باید به این ماده شكل خاصی بدهند تا صندلی بشود، اگر شكل دیگری به آن بدهند مثلا «در» یا نردبان می شود. آن چوب را می گویند علت مادی، این شكل را می گویند علت صوری. فاعلی، نیرویی باید باشد كه این تغییرات را در آن بدهد و آن را به این شكل در بیاورد، این را می گویند علت فاعلی. این فاعل از ساختن آن هدفی را در نظر دارد، صندلی را می سازد برای اینكه رویش بنشینند، این را می گویند علت غایی.

آیا در طبیعت، همه ی این علتهای چهارگانه وجود دارد یا نه؟ آن كه اصلا مورد تردید نیست علت فاعلی است، یعنی هیچ مكتب و فلسفه ای لزوم علت فاعلی را برای پیدایش اشیاء انكار نمی كند، یك نیرویی لازم است كه تأثیر كرده باشد تا این تحولات و تغییرات را در اشیاء پدید آورد. چیزی كه بیشتر از هر چیز دیگر مورد تردید و ایراد و مورد اختلاف نظر مادیون و الهیون است اصل علت غایی است. مادیون می گویند اساسا اصل علت غایی در كار عالم دخالت ندارد، اصل علت غایی مربوط به كارهای انسان (یا حیوانات) است و بس، آن هم نه همه ی كارهای انسان [بلكه ] قسمتی از كارهای انسان، و تعمیم دادن آن به همه ی عالم كار نادرستی است. الهیون معتقد هستند كه اصل علت غایی در تمام كارهای عالم حتی كارهای طبیعت بی جان دخالت دارد. ولی اصل علت غایی به مفهومی كه حكمای الهی می گویند، غیر از مفهوم عرفی و ساده ای است كه دیگران می گویند. دیگران خدا را مثل یك انسان حساب می كنند، [می گویند] بله، خدا وقتی می خواهد این درخت را بسازد، یك ماده ای می آورد، به او یك صورتی می دهد و از این كار هم یك هدفی دارد، همان طوری كه یك انسان از كار خودش هدف دارد. هدف در كجاست؟ هدف در علم خدا موجود است، همان طوری كه هدف در مغز آن نجار موجود بود. اما مفهوم دقیقترش چیز دیگری است كه امروز من مختصری توضیح می دهم كه این مطلب معلوم باشد.

توضیح بیشترش این است: اگر در پیدایش یك چیزی، موجبات قبلی صد در صد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 127
برای آن كافی بود (نه اینكه علت فاعلی گذشته است و تقریبا تقدم زمانی دارد؟ ) یعنی آنچه در گذشته واقع شده است برای آنچه در آینده واقع شده است صد در صد كافی است، علت غایی موضوع پیدا نمی كند، یعنی صد در صد «گذشته» است كه «حاضر» را به وجود آورده، حوادث را گذشته ها به سوی جلو می رانند، در پشت سر واقع شده اند و اینها را به وجود می آورند. همان طور كه عرض كردم، آن حركتی كه خار ساعت می كند صد در صد بستگی دارد به حوادثی كه قبل از آن وجود پیدا كرده، از آن كوكی كه شما روی فنر كردید، فنر را سفت كردید و از نیروی بازگشتی كه در فنر وجود دارد كه این خودش را پس می كشد فشار می آورد روی سایر چرخها، خواه ناخواه، اضطرارا، جبرا این خار باید روی همین حساب حركت كند، آنهاست كه این را به وجود آورده، هیچ چیز دیگری در كار نیست. ولی اگر گذشته صد در صد دخالت ندارد، مثلا پنجاه در صد دخالت دارد، آینده هم برای این حادثه دخالت دارد، یعنی مثل اینكه یك چیزی هم در جلو قرار گرفته و این شی ء را به سوی خودش می كشد، هم سائق دارد هم قائد، هم راننده دارد هم جلوكش، هم از پشت سر این را می رانند و هم از جلوی رو این را می كشند، به طوری كه اگر گذشته به تنهایی می بود كافی نبود، [در این صورت علت غایی موضوع پیدا می كند] . چون علت غایی مربوط به آینده است، آینده نسبت به این گذشته همیشه یك جاذبه ای دارد. پس حاضر، هم با گذشته ی خودش مربوط است و هم با آینده ی خودش كه اگر آن آینده به هیچ وجه نمی بود و بنا نبود به وجود بیاید، گذشته نیز به وجود نمی آمد. پس هر گذشته ای، هم به گذشته تر از خودش مربوط است كه اگر آن گذشته تر نمی بود به وجود نمی آمد، هم به آینده مربوط است، یعنی اگر آینده نمی بود یا نمی شد وجود پیدا كند باز هم این به وجود نمی آمد. آنگاه می گویند اگر ما در جریانی این جور دیدیم كه گذشته، او را سر دوراهی قرار می دهد اما در میان دو راه، این شی ء یك راه را انتخاب می كند، این آینده است كه این یك راه را برای او انتخاب می كند. حالا من باز مثال برایتان عرض می كنم، و از همین مثالها باید دلیل بیاوریم.

ماشین چقدر می تواند منظم باشد، یعنی حساب كنیم چه كاری می تواند كار ماشینی باشد و تا چه حد می تواند باشد؟ ماشینهایی در دنیا به وجود آمده است كه شما در مقابل آنها به زبانی فصیح حرف می زنید، مثلا شما به زبان انگلیسی فصیح حرف می زنید، آن دستگاه تمام گفته های شما را به زبان فرانسه ترجمه می كند، كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 128
می گویند چنین ماشینهایی هست و هیچ مانعی هم ندارد كه باشد، چون این یك حسابگری خاصی است. روی تمام حروف و كلمات و جمله های انگلیسی حساب شده است كه اگر شما مثلا «من آب می خواهم» را به انگلیسی بگویید یا ماشین كنید، این طور تنظیم شده كه اگر حرف اول آن مثلا « I » باشد، بعد « W » باشد. . . تا آخر، وقتی كه این چند حرف پشت سر هم آمد، ماشین فلان حروف دیگری را كه به زبان فرانسه مطابق آن است در بیاورد. تمام آن پیش بینی شده ی در گذشته است، یعنی این گذشته است كه آن را به وجود می آورد. ماشین را این جور به وجود آورده اند كه این حروف وقتی به طور متوالی به این ترتیب معین زده شود، فلان سه حرف یا چهار حرف یا پنج حرف دیگر به یك تركیب دیگری به وجود بیاید. رابطه ی آن كه بعد از این به وجود می آید با این، یك رابطه ی صد در صد قطعی و تخلف ناپذیر است. یك ماشین می تواند در این حدود باشد. حتی شاید بشر بتواند آن قدر این اختراع را توسعه بدهد كه ماشینی بسازد كه شما در مقابل آن به یك زبان كه حرف می زنید در آن واحد به تمام زبانهای دنیا ترجمه كند و به شما پس بدهد، ولی همه روی حساب، دستگاه تدریجا وسیعتر و وسیعتر می شود.

ولی من اینجا یك سؤالی می كنم و آن سؤال این است: آیا می شود ماشینی اختراع بشود كه علاوه بر اینكه این كار را می كند، ابتكار هم داشته باشد، به طوری كه اشتباهات گوینده را هم اصلاح كند؟ مثلا شما می خواستید بگویید «من نان می خواهم» ولی در مقابل ماشین گفتید «من آب می خواهم» ، او بفهمد كه شما اشتباه كرده اید و «نان می خواهم» برای شما ترجمه كند، یعنی ماشین از خودش ابتكار به خرج بدهد، خلاقیت به خرج بدهد، برسد به یك جایی كه مردد بشود كه آیا باید «آب می خواهم» ترجمه كند یا «نان می خواهم» ، بگوید از طرفی گوینده گفته است كه «من آب می خواهم» اما این نان می خواهد، خودش هم اشتباه كرده است، آیا آن جوری كه گفته ترجمه كنم یا آن جوری كه درست در می آید ترجمه كنم؟ نه، دیگر این كار ماشین نیست، ابتكار كار ماشین نیست، انتخاب كار ماشین نیست. انتخاب از میان چند چیز - یعنی از میان چند چیز متساوی یكی را انتخاب كند، آن كه او را به هدف می رساند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 129
انتخاب كند- كار ماشین نیست، چون انتخاب كردن با آینده ارتباط دارد یعنی حساب می كند برای آینده چه مناسبتر است، از میان چند چیزی كه الآن حاضر است یكی را برای آینده انتخاب می كند، این با ساختمان ماشینی- هر اندازه كه این ساختمان ماشینی مكمّل باشد- جور در نمی آید. [اینكه ] ماشین خودش را با محیط منطبق كند، یعنی مثلا شما یك جمله ای را می خواهید با ماشین بزنید، اتفاقا كسی وارد می شود، شما مجبورید كه حرف را جوری بزنید كه اسباب سوء تفاهم برای او نشود، ماشین خودش را با این محیط منطبق كند، شما یك جوری می زنید ولی او آن طور برای آن آدم ترجمه كند كه متناسب با حیات این ماشین و صاحبش باشد، خودش را تغییر بدهد، خودش در خودش، در كار خودش، در وضع خودش تغییرات ایجاد كند، اگر خرابی و نقصی در او واقع شد، خودش از نو خودش را بسازد، [این خرابی و نقص را] احساس كند، به مقدار لازم هم كه ساخت بعد دیگر از ساختن آن دست بردارد، [چنین چیزی ممكن نیست ] .

آنچه كه در مورد ذی حیاتها گفته اند این جور چیزهاست، یعنی در طرز كار ذی حیاتها این جور امور است: انتخاب وجود دارد، قدرت تغییر دادن در خود و در مسیر به تناسب عوامل خارجی و امور اتفاقی وجود دارد، یك امری اتفاقا پیش می آید، او طرز كار خودش را عوض می كند. من در جلسه ی گذشته مثال زدم به این كه می گویند مرغ اگر مدتی احتیاج به جنگ با خروس پیدا كند، كم كم آن سیخك پشت پایش پیدا می شود، بعد دیدم كه این [انطباق با محیط] خیلی زیاد است، در علم امروز خیلی چیزها پیدا شده كه اینها در مقابلش چیزی نیست. می گویند بعضی حیوانات هستند كه قدرت عضوسازی آنها فوق العاده است. در هر جانداری قدرت ساختمان در یك حد محدود هست. مثلا در ما اگر زخمی پیدا بشود، اگر پوست جراحت بردارد، بعد ترمیم می شود، به اندازه ی لازم هم كه ترمیم شد، دستگاه از كار خودش دست بر می دارد.

ولی اگر دست انسان بریده شود، این قدرت كه دستی از نو بسازد نیست. اما می گویند بعضی حیوانات مثل خرچنگ این جور هستند كه حتی اگر پایش را ببرید خودش دو مرتبه از نو یك پای جدید برای خودش می سازد، آن قدر هم می سازد و مشغول ساختمان است كه احتیاج ایجاب كند یعنی برای آینده اش لازم دارد، همین قدر كه احتیاج رفع شد، دست از كار خودش برمی دارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 130
كار بر طبق احتیاج و متناسب با احتیاجات اتفاقی، قدرت انطباق دادن خود با محیط و با امور خارجی، تمام اینها نشان می دهد كه در كار این موجودات ابتكار و انتخاب وجود دارد. وقتی كه در كارش ابتكار و انتخاب وجود داشته باشد، پس این موجود باید گذشته از آنچه كه ساختمانش ایجاب می كند، یك راهنمایی و یك راه بلدی هم (حقیقت آن هر چه هست، الآن بر ما مجهول است) در این كارهای انتخابی و اختیاری- كه تقریبا از نوع كارهای اختیاری انسان است- و كارهای ابتكاری كه به خرج می دهد داشته باشد، یك قدرتی باید باشد كه آن را بكشاند به این طرف و لو آن قدرت از نوع یك شور باشد، مثل اینكه ما «شور» می گوییم، «عشق» می گوییم (كه اینها حقیقتش برای بشر مجهول است) ، «اراده» می گوییم، «تسخیر» می گوییم، «تسخیر ما وراء» می گوییم، هر چه می گوییم، بالاخره یك چیزی باید باشد كه آن موجود را به آن سو بكشاند.

در این كتاب كوچكی كه كریسین موریسن آمریكایی به نام راز آفرینش انسان نوشته و به فارسی هم ترجمه شده است، اتفاقا دیشب قسمتهای زیادی را كه درباره ی حیات بحث می كند مطالعه كردم، دیدم قسمتهایی را راجع به همین موضوع بحث می كند كه ماده ابتكار ندارد ولی حیات ابتكار دارد. من الآن قسمتی از آن را برای شما می خوانم، چون برای این مسأله خیلی اهمیت قائل هستم. می گوید:

«ماده جز بر طبق قوانین و انتظامات خود عملی انجام نمی دهد، یك سلسله قوانین و نظامات بالفعل حاضر دارد و اجبارا همان قوانین و نظامات را انجام می دهد. ذرات اتمها تابع قوانین مربوط به قوه ی جاذبه ی زمین، فعل و انفعالات شیمیایی و تأثیرات مواد الكتریسیته هستند. ماده از خود قوه ی ابتكار ندارد و فقط حیات است كه هر لحظه نقشهای تازه و موجودات بدیع به عرصه ی ظهور می آورد. بدون وجود حیات، عرصه ی پهناور زمین عبارت از بیابانی قفر و لم یزرع و دریای مرده ی بی فایده ای می شود. » عمده این كلام است. می گوید مطابق آنچه كه زیست شناسی می گوید تمام این سلسله ی جاندارها منتهی می شوند به مثلا یك سلول، حیوانات و نباتات از یك ریشه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 131
به وجود آمده اند. این اصل تكامل است و اصل تكامل بهترین معرّف اصل هدایت است. من می گویم آیا آن سلول اول و آن ماشین بسیار منظم، به یك جا رسیده است كه منشعب شده به دو نوع سلول: سلول نباتی، سلول حیوانی؟ كه بعد كارها و احتیاجات اینها هم ضد یكدیگر در آمده اند، به طوری كه اگر سلول نباتی را بخواهند در بدن حیوان قرار بدهند، حیوان نمی تواند زندگی كند و اگر سلول حیوانی را بخواهند در بدن نبات قرار بدهند، نبات نمی تواند زندگی كند.

در خلقت هر فردی جداگانه، فرض كنید كه آن هسته ی اولی كه یك انسان بخواهد به وجود بیاید، كاملا آن را یك ماشین در نظر بگیریم. این ماشین بعد به چه شكل در می آید؟ كم كم دونیم می شود، هر تكه اش چند تكه می شود، كم كم شروع می كند به عضو ساختن، به طوری كه هر دسته از سلولهایی كه در یك عضو قرار می گیرند وضع ساختمان، كار و احتیاجاتشان با سلولهای دیگر متفاوت می شود. آیا در این طرز كارهایی كه جنین در رحم انجام می دهد ابتكار و انتخاب وجود ندارد؟ این فقط یك ماشین است كه روی قوه ای كه از پشت سر به آن فشار می آورد، این كارها را انجام می دهد؟ یا یك ماشینی است كه علاوه بر دستگاه خود ماشین، هدایت و راهیابی آن یك اصل علی حده است؟ چون می خواهیم وارد بحث دیگری بشویم، فكر نمی كنم احتیاج باشد كه از گفته های كریسین موریسن بیشتر از این بخوانم.

من این جور فكر می كنم. بازهم چون یك مسأله ای است كه در كتابهای علمی و فلسفی به این صورتی كه ما عرض می كنیم- كه اصل هدایت را از اصل «اتقان صنع» تفكیك كرده باشند- بیان نكرده اند، مسلّم این مقداری كه من عرض می كنم هنوز خام است اما فكر می كنم این مطلب یك مطلب اساسی است، در جمادات اگر نتوانیم این مطلب را ثابت كنیم، در ذی حیاتها صد در صد می توانیم ثابت كنیم، و البته قرآن كریم در همه ی اشیاء می گوید اصل هدایت وجود دارد: «وَ أَوْحی فِی كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» [14] ولی آن مقداری كه ما از طریق علمی (مشهودات و محسوسات خود) می توانیم ثابت كنیم، در ذی حیاتهاست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 132
در آن جلسه عرض كردیم كه انواع هدایتها هست: هدایتی كه در جمادات هست، در نباتات هست، در حیوانات و در انسان هست. راجع به هدایتهای مرموزی كه در حیوانات است- كه ما مكرر گوشزد كرده ایم- كتابها نوشته اند، احتیاجی نیست كه دیگر ما بخواهیم بحث كنیم كه یكی از عجایب عالم آن چیزهایی است كه می گویند در حیوانات وجود دارد و اسم آنها را «غریزه» می گذارند، [یعنی ] راهیابی هایی كه حیوان دارد و با هیچ اصلی هم قابل توجیه نیست. حیوانات هر مقدار ضعیفتر باشند- مخصوصا حشرات- غرائز قویتری دارند، و می گویند انسان چون دارای عقل و شعور و زندگی اجتماعی است، اینها آمده جانشین غرائز شده، یعنی نوعی هدایت دیگر دارد كه جانشین آن هدایت قبلی شده است. هدایت حیوان متناسب با همان مرحله از وجود اوست و هدایت انسان كه هدایت عقل و علم و زندگی اجتماعی و تعاونی است، مطابق مرحله ی انسانیت انسان است. البته انسان هم از هدایت غریزه بی بهره نیست.

مخصوصا در حشرات غرائز بسیار حیرت آوری وجود دارد، از زنبور عسل و مورچه و عنكبوت (عنكبوت آبی و عنكبوت خاكی) و موریانه و. . . اینها را چون در قرآن اسمشان برده شده نام می بریم. قرآن می فرماید: «وَ أَوْحی رَبُّكَ إِلَی اَلنَّحْلِ» [15]. راجع به این، امروز فرضیه هایی وجود دارد ولی فرضیه هایی كه تأیید نشده است، بلكه رد شده است. بعضی احتمال داده اند كه زنبور عسل، این كار خودش را كه می داند [چگونه ] انجام بدهد، شاید از راه تعلیم و تعلم انجام می دهد ولی ما هنوز كشف نكرده ایم، یعنی زنبور عسل های چندین هزار سال پیش، از روی تجربه كار خودشان را یاد گرفته اند و یك نوع تفهیم و تفاهم میان آنها و نسلهای آینده شان هست كه ما نمی دانیم، بعد به اینها تعلیم می كنند و یاد می دهند.

این فرضیه در زمینه ی وجود غرائز در انواعی از حیوانات كه نسل گذشته و نسل آینده یكدیگر را نمی بینند رد شده است. خیلی از حیوانات هستند كه مقارن یا قبل از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 133
پیدایش نسل آینده، نسل گذشته از میان می رود، مع ذلك نسل آینده همان كار را با همان نظم و دقت انجام می دهد كه نسل گذشته انجام می داد. حشره ای را نام می برند به نام «آموفیل» كه می گویند از زنبور كوچكتر و از مگس بزرگتر است. در كتاب راز آفرینش انسان [این مطلب ] هست و من در كتابهای روان شناسی به زبان فارسی و زبان عربی هم خوانده ام كه چنین حیوانی هست. می گویند هر وقت كه موقع تخم گذاری این حیوان برسد، یك كرمی است كه آن كرم را می رود پیدا می كند و روی پشت و مهره ی كمر آن كرم می نشیند. بعد نیش خودش را مثل یك آمپول در یك نقطه ی معینی از پشت او می زند، اما خیلی دقیق است كه زیاد نیش نزند، كم نیش می زند، همان مقدار كه این حیوان بی حس می شود، می افتد ولی نمی میرد، چون اگر بمیرد می گندد و منظور او حاصل نمی شود، طوری نیش می زند كه لخت بشود و تكان نخورد. بعد همانجا تخم گذاری می كند. بعد از تخم گذاری هم بلا فاصله می میرد. بعد تخمهای او به وجود می آیند، از بدن همین كرم تغذّی می كنند تا وقتی كه بزرگ می شوند، پر پیدا می كنند و بعد دیگر زندگی عادی پیدا می كنند. بعد هر یك از آنها موقع تخم گذاری اش كه می رسد، عینا همان كار مادر را تكرار می كند، یعنی می رود همان حشره را پیدا می كند، در همان نقطه ی حساس دقیقی كه او تزریق می كرده است، تزریق می كند و بعد همان عمل تكرار می شود. می گویند این [امر] چطور از راه تعلیم و تعلّم قابل توجیه است؟ در همین كتاب راز آفرینش انسان ماهیهایی را از مارماهی و غیر مارماهی یاد می كند و قضایایی ذكر می كند كه خیلی عجیب است. می گوید انواعی از ماهیها هستند كه در همه ی رودخانه های دنیا پیدا می شوند، ولی همه ی آنها وقتی كه می خواهند بچه بزایند، از رودخانه های دنیا جمع می شوند می روند دریای جنوب در جنوب آمریكا و در نقطه ی معینی تولید نسل می كنند و در همانجا می میرند. بعد بچه های آنها كه به وجود می آیند، راه می افتند و بر می گردند به موطن مادرهای خودشان. عجیب این است كه هر دسته ای به همان رودخانه ای بر می گردد كه نسل گذشته اش آنجا بوده و هرگز اشتباه هم نمی كنند كه این به جایی بر گردد كه دیگری برگشته است. حتی امتحاناتی كرده اند، مثلا یك نوع ماهی كه فقط در رودخانه های انگلستان یا فرانسه پیدا می شود و در جای دیگری پیدا نمی شود، اینها را گرفته و آورده اند در یك رودخانه ی دیگری انداخته اند، دیدند اینها [در زمان تولید مثل ] رفتند در دریا و از آنجا دو مرتبه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 134
برگشتند به آن رودخانه های اولی. مثل اینكه اصلا برای اینها مقرّر و مقدّر شده است كه در یك جای معین زندگی كنند.

این با یاد دادن نسل گذشته اصلا قابل توجیه نیست، جز اینكه بگوییم یك نقشه ای، یك طرحی، یك راهنمایی ای [در كار است ] ، چون هیچ كس قبول نكرده كه ساختمان مغزی و عصبی هیچ حیوانی برای یك چنین چیزهایی كافی است، و الاّ تكامل یافته ترین مغزها مغز انسان است و باید مغز انسان هم چیزی را كه به آن یاد ندهند یاد بگیرد، چیزی را كه به آن یاد ندهند كه یاد نمی گیرد. مغز فقط آمادگی دارد برای اینكه اگر چیزی به آن تعلیم كنند یاد بگیرد، اما اگر تعلیم نكردند كه یاد نمی گیرد.

حالا بگویید مغز، بالاخره مغز دارد هدایت می شود. در حیوانات، موضوع هدایت آنها در كارهای خودشان بسیار عجیب و فوق العاده است و كتابها در این زمینه ها نوشته اند.

در انسان بحث كنیم. در انسان انواعی از هدایتها وجود دارد كه ما آنها را طبق آنچه كه قرآن كریم فرموده است بیان می كنیم، بعد ببینید اینها با اصول علمی جور در می آید یا نه. یكی از هدایتهایی كه قرآن كریم نام می برد، هدایتها و الهامات اخلاقی است. می دانیم كه اخلاق، هم به فرد مربوط است و هم به اجتماع. اخلاق یعنی بهترین نوع كاری كه انسان باید در مقابل افراد دیگر اجتماع انجام دهد و مصلحت اجتماع در این است و اگر غیر از این باشد، اجتماع راه كمال را طی نمی كند و این بهترین راهی است كه انسان برای شخص خودش باید انتخاب كند تا به سوی كمال پیش برود.

اخلاق به اصطلاح «علم دستوری» است، راجع به آن چیزی است كه انسان باید انجام دهد، نه راجع به آن چیزی است كه هست. آیا خوب است، باید انسان چنین كند یا نه؟ در انسان فطرتا، مستقل از هر تعلیم و تربیتی، یك سلسله دستورهای اخلاقی اینچنینی وجود دارد كه انسان می گوید خوب است انسان این جور عمل كند، بد است آن جور دیگر عمل كند، باید چنین بود، باید چنان بود، همینهایی كه ما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 135
اسمش را «انسانیت» می گذاریم. «هَلْ جَزاءُ اَلْإِحْسانِ إِلاَّ اَلْإِحْسانُ» [16] قرآن به صورت سؤال می گوید: آیا پاداش نیكی كردن جز نیكی كردن چیز دیگری است؟ یعنی هر كسی به فطرت خودش می فهمد پاداش نیكی نیكی است.

فرض كنید در یك مسافرتی، در یك بیابانی، یك جایی گرفتار شدید، فوق العاده گرفتاری شدیدی پیدا كردید. یك كسی اتفاقا آنجا پیدا شد و چون دید شما این گرفتاریها را دارید، آمد و انسانیت كرد و به شما كمك كرد. اگر ماشینتان خراب شده بود، كمك كرد و ماشین شما را درست كرد، اگر پول شما را دزد زده بود، آنجا به شما پول داد، یك مقداری هم كمكهای دیگر كرد. در یك كشور غریبی این كمكها را كرد و رفت. احتمال این هم كه شما یك بار دیگر او را ببینید آن هم در كشور خودتان، در صد احتمال یكی بیشتر نیست، كه نمی شود گفت او به این خاطر این كار را كرده كه یك روزی بیاید از شما پاداش بگیرد. صد در صد یقین دارید كه او فقط به خاطر اینكه به شما نیكی كند این كار را كرده است. تصادفا شما این آدم را پنج سال دیگر در كشور خودتان دیدید. اتفاقا این آدم هم در یك جایی یك گرفتاری ای پیدا كرده، شما هم اطلاع پیدا كردید كه یك گرفتاریهایی دارد. آیا وجدان شما در اینجا قضاوتی دارد یا ندارد؟ مسلما یك چنین قضاوتی دارد كه این آدم در یك چنان شرایطی به من نیكی كرده است و الآن او در شرایطی قرار گرفته است كه من در آن شرایط بودم و من فعلا در شرایطی هستم كه او در این شرایط بود یعنی امكانات دارم، پس باید به او نیكی كنم. این را می گوییم قضاوت وجدانی، یعنی می گوییم وجدان بشر حكم می كند، دلیل دیگری ندارد غیر از اینكه وجدان حكم می كند.

ممكن است كسی منكر باشد ولی شما ببینید می شود انكار كرد؟ هر چیزی كه دلیلش فقط این است كه می گوییم وجدان بشر حكم می كند، انسانیت این جور حكم می كند، معنایش این است كه در وجود من یك چنین قضاوتی وجود دارد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها، `فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» [17] قسم به نفس و تعدیل این نفس و اینكه او را معتدل آفریده است. «فَأَلْهَمَها» آفرید نفس را و الهام كرد به او، القاء كرد به او كار زشتش را و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 136
كار پاكی اش را، یعنی نفس بشر كه خلق شده است، این الهام هم به او داده شده، زشت را خودش می فهمد، پاكی و تقوا را هم می فهمد، این دیگر دلیل نمی خواهد، تجربه نمی خواهد، معلم هم نمی خواهد، بدون معلم و بدون تجربه این را می فهمد.

الآن یك حدیثی یادم آمد كه چون حدیث خیلی خوبی است، برایتان عرض می كنم. در ذیل آیه ی «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ اَلْكِتابَ إِلاّ أَمانِیَّ» [18] كه از عوام و امّیّیون یهود انتقاد شده است، شخصی از امام صادق (علیه السلام) سؤال كرد كه آخر اینها چه تقصیری دارند؟ اینها عوامند، هر تقصیری كه هست، به گردن علمای آنهاست. چرا قرآن حتی عوام الناس آنها را هم مورد عتاب قرار می دهد؟ یك حدیث خیلی مفصلی است كه در یك سخنرانی كه در انجمن ماهانه ی دینی تحت عنوان «اجتهاد در اسلام» كردم هست و در بحثی درباره ی مرجعیت هم عین همان تكرار شده است. من حدیث را مفصل در آنجا نقل كردم، بازهم همه ی حدیث نیست. امام بعد از آنكه شرح مفصلی در آنجا می دهد كه تقلید و تبعیت مردم عوام از علما دو نوع است: یك نوع، نوع لازمی است و یك نوع نوعی است كه جایز نیست، می فرماید: بله، عوام هم مقصرند. چرا عوام مقصرند؟ فرمود: برای اینكه عوام می دیدند كه این علما به آنچه خودشان می گویند عمل نمی كنند: «وَ أَخْذِهِمُ اَلرِّبَوا» [19]، «وَ أَكْلِهِمُ اَلسُّحْتَ» [20] می دیدند خودشان از یك طرف می گویند در كتاب آسمانی ربا حرام است، اما می خورند، رشوه حرام است، ولی می خورند. بعد فرمود: «وَ قَدِ اضْطُرّوا بِمَعارِفِ قُلُوبِهِمْ. . . » مضمونش این است كه اضطرارا همه ی افراد بشر روی معرفتی كه در قلبشان قرار داده شده، این را می فهمند كه اگر یك آدمی به كار خوبی دعوت كرد و خودش عمل نكرد، نباید از او پیروی كرد.

تقصیر عوام اینجاست كه از آن الهام الهی خودش پیروی نمی كند، از آن قضاوت اولی وجدانی خودش پیروی نمی كند. همه چیز را كه نباید در مدرسه به آدم یاد داده باشند. همه چیز را كه نباید آدم اول یك بار تجربه كرده باشد بعد آموخته باشد، كه بگویید باید یك دور تجربه كند، بعد بیاموزد. نه، همین خودش كافی است، همین كه شما دیدید عالم و رهبر به یك چیز دعوت می كند ولی خودش بر خلاف آن عمل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 137
می كند، وجدان شما حكم می كند كه از او نباید پیروی كنید. اگر از او پیروی كنید، در نزد خدا مقصر و مسئول هستید. آنجا امام به قضاوتهای اولی وجدانی و به الهاماتی كه هر كسی دارد استناد كرد.

قرآن كریم تعبیر دیگری دارد، می فرماید: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ اَلْقِیامَةِ `وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّامَةِ» [21] بگو من قسم به روز قیامت نمی خورم، نه قسم به روز قیامت. این «نه قسم به روز قیامت» یعنی دیگر نزدیك است كه من قسم بخورم. مثل اینكه بگوییم: نه به جان شما، به جان خودم. این «نه به جان شما» یعنی الآن می خواهم قسم بخورم. حالا بعضیها هم گفته اند نه، مطلب این جور نیست [بلكه خداوند می فرماید] قسم می خورم به روز قیامت. حالا بحث ما در این زمینه نیست. نه قسم به روز قیامت و نه قسم به نفس ملامتگر. قیامت و نفس ملامتگر پشت سر همدیگر ذكر شده است. قیامت یوم الحساب است، روز محاكمه است، روزی است كه به خوبیها و بدیها رسیدگی می شود، ولی خدا و عالم بزرگ است كه اعمال انسان را در مقیاس خوب و بد می گذارد و خوب و بد را به انسان می نمایاند. نفس ملامتگر نفسی است كه خود انسان را ملامت می كند. خداوند یك قیامتی، یك میزانی، یك ترازوی حسابی در وجدان و در دل و نفس خود انسان قرار داده، به طوری كه همان كسی كه كار بد می كند، بعد كه خلوت می شود، خودش درباره ی آن كار بد می اندیشد، خودش خودش را ملامت می كند، یعنی خودش یك میزان حسابی، میزان محاكمه ای تشكیل می دهد. این كسی كه خودش را ملامت می كند، تا خودش نتواند درباره ی خودش قضاوت كند، می تواند ملامت كند؟ نه، خودش درباره ی خودش قضاوت می كند و درباره ی خودش حكم صادر می كند، خودش را محكوم می كند، بعد از محكومیت است كه ملامت می كند. این قضاوت همان قضاوت وجدانی است.

خداوند در نفس انسان این حكم و قضاوت و الهام را آفریده است كه همان.

جنایتكار هم هر كارش بكنند، آخر خودش می فهمد جنایت می كند و خودش را ملامت می كند، و تجارب نشان داده است كه جنایتكارها آخر دچار بیماریهای روانی، روحی، عصبی می شوند. علتش چیست؟ علتش این است كه جنایتكار هر كار بكند، آخرش نمی تواند وجدان خودش را از میان ببرد، همیشه از داخل وجدان ضربه می بیند،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 138
ملامت می بیند.

مردی است در زمان معاویه به نام «بسر بن ارطاة» كه مرد بسیار جانی ای بود.

معاویه او را برای ارعاب رعیتهای امیر المؤمنین فرستاد. گفت به هر جا رسیدی از هیچ كار مضایقه نكن. او هم دستور معاویه را به حد اعلی به كار بست و حتی گاهی اگر بچه ی صغیر هم گیر می آورد سر می برید، كما اینكه دو بچه از عبید الله بن عباس را كه حاكم یمن بود، جلوی مادرشان سر برید. بعد كم كم همین آدم دیوانه شد. می گویند خلبان هیروشیما الآن در دار المجانین است. با اینكه چقدر از این آدم استقبال كردند و مدال دادند، بعدها خودش به فكر فرو رفت، دید كار زشتی كرده است. دیگر هر كاری كردند نتوانستند وجدان این آدم را راضی كنند. این، الهامات اخلاقی است.

دو سه نوع هدایت دیگر هم در انسان داریم كه جلسه ی آینده می گویم. یكی مسأله ی هدایت حدس برای علماست. این یك مطلبی است كه آیا به علما (علما كه می گویم مقصودم تنها علمای مذهبی نیست، مقصودم مبتكرین و مكتشفین و مخترعین نیز هست) الهام می شود، وحی می شود یا نه؟ آیا پیشرفت علم معلول دو عامل است: یكی عامل تجربه و آزمایش و دیگری تفكر عادی منطقی، تفكر ریاضی، صغری و كبری چیدن و نتیجه به دست آوردن، یا علم مولود الهام هم هست؟ در اینجا من نظریه ی قدیم و جدید را عرض خواهم كرد كه بو علی چه گفته است، غزالی چه گفته است، و در این زمانهای اخیر خودمان علما در این زمینه چه گفته اند، كه این نوع دیگری از الهام و هدایت در بشر است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 139
در مسأله ی هدایت، یكی دو موضوع باقی مانده است كه باید صحبت كنیم. در جلسه ی پیش فقط به یكی از آنها اشاره ای كردیم. یكی از آن موضوعات، علم اشراقی است. این مسأله مطرح است كه تمام علومی كه به بشر رسیده است (همین علوم بشری، نه علومی كه ما رسما به عنوان وحی و الهام پذیرفته ایم یعنی كتابهای آسمانی، به اینها ما كاری نداریم، [بلكه ] مجموع معلوماتی كه بشر خودش كسب كرده است) آیا مبدأ و منشأ آنها فقط و فقط تفكر (تفكر استدلالی و یا تفكر تجربی) است، یا كم و بیش عامل دیگری هم در این علوم دخالت دارد؟ در ابتدا این طور به نظر می رسد كه اگر بگویند اینهمه معلوماتی كه امروز بشر در رشته های مختلف دارد چیست، می گوییم واضح است، یا از روی تجارب به دست آورده است- تدریجا تجربه و آزمایش كرده، یك چیزهایی به دستش آمده است- و یا از راه فكر و استدلال به دست آورده است. فكر و استدلال یعنی اینكه از مقدمات معلومی كه قبلا داشته، یك نتیجه ی مجهولی را به دست آورده است، مثل طرز استدلالی كه معمولا در ریاضیات انجام می دهند. اگر منشأ معلومات بشر فقط همین دو راه باشد، به اصطلاح فلسفی باید بگوییم در پیدایش علوم جز علت فاعلی چیز دیگری دخالت نداشته است، زیرا وقتی ما یك چیز را تجربه می كنیم، آن تجربه خودش علیت دارد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 140
برای اینكه در ذهن ما یك صورت خاصی منعكس بشود، یعنی ما علم خودمان را از آن موضوع تجربه ی خودمان فراگرفته ایم، او علت فاعلی و ذهن ما معلول است.

استدلالهای بشر هم همین طور است، آن هم یك میزان علت و معلول ساده است.

منطقیین از قدیم یك حرفی داشته اند و حرف خوبی هم بوده است، می گویند در استدلالها سه عنصر دخالت دارد: عنصر اصغر و اكبر و حد وسط. مثلا در این مثال:

«سقراط انسان است و هر انسانی فانی شونده است، پس سقراط فانی شونده است» یك انسان داریم، یك فانی شونده. هدف ما این است كه بفهمیم آیا سقراط فانی شونده است یا نیست. اینجا یك حد وسط هست یعنی واسطه در كار است كه تكرار هم می شود. می گوییم: سقراط انسان است و هر انسانی فانی شونده است، پس سقراط فانی شونده است. این حد وسط، رابط میان اصغر و اكبر است. اگر این رابط نمی بود، ما نمی توانستیم بفهمیم سقراط فانی شونده است، ولی این رابط كه پیدا شد، این [نتیجه ] كشف می شود، یعنی این دو [مقدمه ] با یكدیگر ارتباط پیدا می كنند.

مثال می زنم. مثال خیلی قدیمی است و من در این كتابهای روان شناسی جدید این مثال را دیده ام. كسی كه در یك طرف جویی قرار گرفته است و می خواهد برود به آن طرف جوی بدون اینكه كفش و جورابهایش را از پایش بكند و برود توی آب، می بیند نمی تواند از این طرف جوی بپرد به آن طرف جوی، می گوید چه كار باید كرد؟ دنبال یك رابط می گردد. می گردد یك چیزی پیدا كند. می رود یك قلوه سنگی از یك گوشه ای پیدا می كند، قلوه سنگ را می اندازد وسط آب، بعد خیز می گیرد، می پرد روی قلوه سنگ و از روی قلوه سنگ می پرد آن طرف جوی آب. این قلوه سنگ اینجا برای او رابط شده است و وسیله شده است برای اینكه بتواند از این طرف به آن طرف بپرد. البته طرفداران صد در صد علوم تجربی یك بحثی دارند كه اساسا این طور استدلال صحیح است یا صحیح نیست؟ این خودش مطلب دیگری است كه ما فعلا نمی خواهیم وارد آن بحث بشویم. حالا چون مدعای ما این مطلب نیست، به قول كسانی كه این راه را قبول دارند- كه البته درست هم هست- [استناد می كنیم ] .

یك مثال ساده ی دیگر هم عرض می كنم: ممكن است شما یك گرفتاری داشته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 141
باشید كه آن گرفتاری به دست فلان كس كه دارای فلان مقام است حل شدنی است.

یك پرونده ای برای شما درست كرده اند و دادستان كل آمده روی این پرونده ادعانامه صادر كرده است. این برای شما مشكلی شده است. شما فكر می كنید كه از چه راهی می توانید این دادستان را روشن كنید، ولی همین قدر می دانید كه خود شما- كه از نظر او متهم هستید و هیچ سابقه ندارید- اصلا نمی توانید راه به او پیدا كنید.

شروع می كنید به فكر كردن تا یك راه حل پیدا كنید. در این بین یك رابط پیدا می كنید.

یك وقت به نظرتان می رسد آقای الف با این دادستان دوست است، با شما هم دوست است. چون با شما دوست است، پس اگر از او خواهش بكنید خواهش شما را می پذیرد.

چون او با دادستان دوست است، پس اگر از دادستان خواهشی بكند دادستان خواهش او را می پذیرد. ذهن شما همین كه واسطه را پیدا كرد می رود سراغ واسطه، از این شخص خواهش می كند من چنین گرفتاری ای دارم و چنین چیزی هست و این كار از شما ساخته است، شما بلند شو برو، و او می رود، مشكل را هم حل می كند. این را می گویند واسطه. این جور كاركردن ها برای ذهن انسان خیلی عادی است.

در تعریف «فكر» هم معمولا این طور می گویند: ترتیب دادن یك سلسله اموری كه برای ذهن معلوم است، برای كشف یك مجهول. دو مقدمه ی معلوم را انسان به كار می برد ولی آنها را ترتیب می دهد، تا ترتیب ندهد و به آنها نظم ندهد، آن مجهول به دست نمی آید. اگر دو مقدمه ی معلوم از یكدیگر جدا باشند، انتقال ذهن به نتیجه ممكن نیست ولی وقتی كه به شكل مخصوصی اینها با یكدیگر نظم پیدا كردند، انتقال ذهن به نتیجه آسان است. نتیجه در واقع مولود دو مقدمه است و مثل این است كه این دو مقدمه با یكدیگر آمیزش می كنند، ازدواج می كنند، از ازدواج آنها آن نتیجه به دست می آید.

این خیلی ساده است. حاجی سبزواری می گوید: «الفكر حركة الی المبادی- و من مبادی الی المراد» فكر حركت ذهن است از مقصودش كه برایش مجهول است به سوی مقدمات، همین كه مقدماتش را به دست آورد و ترتیب داد، آن وقت از مقدمات حركت می كند، می رود به سوی مقصود خودش و مقصودش را كشف می كند.

آیا تمام علومی كه بشر به دست آورده است، همه محصول مستقیم همین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 142
تفكرهای قیاسی و یا تجربیات و استقراءهای بشر است؟ یا عامل دیگری هم در پیدایش معلومات دخالت داشته است كه احیانا هر وقت انسان از راه تجارب و قیاسات عاجز می مانده است، نمی توانسته است به مقصود برسد و راه بر او بسته بوده است، یك عشقی، یك شوقی، یك طلب فوق العاده ای هم داشته است، یك وقت فكری به صورت یك برق در ذهنش جهیده بدون اینكه آن برقی كه در ذهنش جهیده مسبوق به تجارب باشد و بدون اینكه آن طور قیاس منطقی ارسطویی تشكیل داده باشد. آیا چنین چیزی وجود دارد یا وجود ندارد؟ اگر چنین چیزی در دنیا وجود داشته باشد پس باید قبول كنیم عامل دیگری هم- كه نام آن عامل را «الهام» می خواهید بگذارید، «حدس» می خواهید بگذارید، «اشراق» می خواهید بگذارید، هر چه می خواهید بگذارید- دخالت داشته است، عاملی كه به آن عاملها شباهت هم ندارد، یعنی معلول حوادث گذشته نیست، نتیجه ی مستقیم جریان قبلی نیست، بلكه فقط ذهن انسان آمادگی ای پیدا كرده است برای اینكه القاء و الهامی به نفس او بشود، دیگر غیر از آن چیزی نیست.

این اصل فرضیه و مدعاست. آیا چنین چیزی وجود دارد یا ندارد؟ قهرا این را از خود علما باید پرسید، از كسانی كه كارشان همیشه پژوهشهای علمی بوده است.

این از مطالبی است كه علمای قدیم قبول داشته اند و مورد قبول علمای جدید هم- كه كم و بیش دیده ایم و مطالعه كرده ایم- هست. اما از علمای قدیم، حالا ما نمی خواهیم شاهد بیاوریم ولی در كلمات آنها این مطلب زیاد است. بو علی سینا در كلمات خودش زیاد این حرف را دارد، در شفا، اشارات، دانشنامه ی علایی دارد و حتی او در تفسیر این آیه ی قرآن: «اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَكادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ. . . » [22] این قسمت اخیر: «یَكادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» را حمل به این موضوع می كند. این آیه از آیات خیلی مشكل قرآن است و قدر مسلّم این است كه همین موضوع هدایت را بیان می كند. از قدیم مفسرین راجع به این تمثیل قرآنی كه راجع به چیست، بیاناتی كرده اند و عده ی زیادی این تمثیل را برای نفس انسانی از نظر استعداد هدایت گیری دانسته اند. روغن باید خوب روشن بشود،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 143
فتیله ای باشد و روشن بشود تا نور بدهد. در آخر آیه می فرماید این روغنی كه برای تمثیل ذكر شده چنان روغنی است كه بدون اینكه شراره ای، آتشی از خارج به آن برسد خود به خود می خواهد روشنایی بدهد. بعضی مفسرین می گویند كه این، اشاره به یك عده از نفوس است كه آنها چنان آمادگی علم گیری دارند كه بدون آنكه معلمی، مقدماتی دخالت داشته باشد، گاهی یك برقی در آنها پیدا می شود.

وقتی كه ما در كلمات علمای جدید این حرف را دیدیم، بیشتر تعجب كردیم، یعنی به این حرف ایمان پیدا كردیم. اینشتین در مقدمه ی كتاب خلاصه ی فلسفی نظریه ی اینشتین به این مطلب تصریح می كند كه تجارب مولّد فرضیات نیست، بلكه این فرضیات است كه تجارب را به دنبال خودش می كشاند، و تصریح می كند كه فرضیه های بزرگ دنیا همانهایی است كه در یك حالتی یك مرتبه به ذهن دانشمند القاء و الهام شده است. او حتی تعبیر الهام و اشراق می كند، یك مرتبه به ذهن دانشمند الهام شده، بعد از الهام رفته روی آن تجربه كرده، دیده درست است. اینشتین می گوید عامل اصلی پیدایش نظریات، آن الهاماتی است كه احیانا به دانشمندان می شود. در كتاب انسان موجود ناشناخته كه كتاب بسیار محققانه ای است، الكسیس كارل كه از دانشمندان طراز اول جهان شناخته شده است، یك فصل علی حده ای تحت عنوان «اشراق و الهام» دارد كه من قسمتی از آن را اینجا نوشته ام و برایتان نقل می كنم. می گوید:

«به یقین اكتشافات علمی، تنها محصول و اثر فكر آدمی نیست. نوابغ علاوه بر مطالعه و درك قضایا از خصایص دیگری چون اشراق و تصور خلاّقه برخوردارند.

اشراق، چیزهایی را كه بر دیگران پوشیده است می باید و روابط مجهول بین قضایایی را كه ظاهرا با هم ارتباطی ندارند می بیند و وجود گنجینه های مجهول را به فراست درمی یابد و (نوابغ) بدون دلیل و تحلیل، آنچه را كه دانستنش اهمیت دارد می دانند. . . دانشمندان را به دو دسته می توان تقسیم كرد: یكی منطقی و دیگری اشراقی. . . علوم ترقی خود را مرهون این دو دسته متفكر است. در علوم ریاضی نیز كه اساس و پایه ی كاملا منطقی دارد، مع هذا اشراق سهم گرفته است. »
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 144
بعد عده ای را نام می برد، می گوید اینها ریاضی دانان اشراقی هستند و عده ای دیگر را نام می برد، می گوید اینها ریاضی دانان منطقی هستند. بعد چند جمله ای راجع به روشن بینی و تله پاتی صحبت می كند. این طور می گوید:

«وجود روشن بینی و تله پاتی نیز یكی از معلومات بلا واسطه ی مشاهده است.

روشن بینان بدون استفاده از اعضای حسی خود افكار دیگران را درك می كنند و حوادث كم و بیش دور را از لحاظ مكان و زمان می بینند. » در جلسه گذشته چون ما بالاشاره این موضوع را صحبت كرده بودیم، آقای مهندس سحابی كه اینجا بودند معلوم شد كه روی همین زمینه ی بالخصوص مطالعات زیاد و یادداشتهایی دارند و ما از ایشان خواهش كردیم كه یادداشتهای خودشان را بیاورند. ما از رفقا همیشه خواهش كرده ایم كه در این موضوعات كه صحبت می شود، هر كسی هر اندازه ای كه وقت دارد مطالعه داشته باشد و آن را ارائه كند تا همه استفاده كنند، من خودم هم استفاده كنم. حالا من قسمتهایی از یادداشتهای آقای مهندس سحابی را برایتان می خوانم. ایشان می نویسند:

«ژاك هادامار ریاضی دان بزرگ فرانسوی می گوید: وقتی ما به شرایط اكتشافات و اختراعات می اندیشیم محال است بتوانیم اثر ادراكات ناگهانی درونی را نادیده بگیریم. هر دانشمند محققی كم و بیش این احساس را كرده است كه زندگی و مطالعات علمی او از یك رشته فعالیتهای متناوب كه در عده ای از آنها اراده و شعور وی مؤثر بوده و بقیه حاصل یك سلسله الهامات درونی می باشند، تشكیل شده است. (در واقع اینها می خواهند بگویند كه اصلا نوابغ یعنی افرادی كه از این قوه ی درونی بهره مند هستند، به آنها بیشتر این جور الهامات آنی می شود) [23]. پوان كاره می گوید: به كرّات برای من اتفاق افتاده است كه پس از آنكه یك رشته تحقیقات و تجسسات طولانی علمی را بدون حصول نتیجه رها كرده ام، ناگهان در زمان استراحت یا به هنگام گردش، بدون مقدمه و با كمال اطمینان فكری، برق آسا از خاطرم خطور كرده و راه حل مطلب را به دستم داده است. (پوان كاره در نبوغ شخصی خیلی معروف است. ) (2) » بو علی در آخر دانشنامه ی علایی وقتی راجع به همین قوه ی حدس و الهام بحث
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 145
می كند و می گوید افراد تفاوت دارند و بعضی افراد فوق تازگی دارند، از خودش نام نمی برد ولی از جای دیگر معلوم می شود كه خودش منظور است. می گوید من افرادی را سراغ دارم كه اساسا حالتشان این است كه بدون اینكه احتیاج به مطالعه ی زیاد داشته باشند، مطالب در ذهنشان می آید، اول مطلب در ذهنش می آید، بعد مراجعه می كند به كتابها، می بیند آنچه كه در كتابهاست قبلا در ذهن او آمده است، به طوری كه در هجده سالگی از تمام علوم و فنون عصر خودش آگاه است. و در جای دیگر گفته است كه من تا هجده سالگی هر چه می خواستم یاد بگیرم یاد گرفته ام. به هر حال در آنجا تصریح می كند كه من این حالت را در خودم كاملا یافتم. در بحث «نبوّت» هم كه وارد می شود می گوید حقیقت نبوت كه یك قوه ی قدسیه ای است- كه ما می گوییم الهام می گیرد- همین نیروست، منتها با تفاوت شدت و ضعف. این نیرو در افراد عادی حتی در نوابغ به صورت یك چراغ است مثل یك لامپ 25 شمعی یا 100 شمعی، و آنچه در پیغمبر و نبی (آن كه سراسر وجودش را وحی و الهام گرفته است) هست مثل یك نور خورشید یا فلان ستاره ی دیگر است.

«آقای ژاك هادامار می گوید: خود من در جستجوی مطلبی مدتها كوشش و مطالعه می كردم و به نتیجه ای نمی رسیدم ولی یك روز در حالی كه ابدا به آن موضوع نمی اندیشیدم، دفعتا با یك توجه آنی كه بر اثر گردش چرخهای اتومبیل در ذهنم حاصل شد، آن را به طور دقیق یافتم و نكته ی جالب توجه آنكه این راه حل بكلی از مسیری كه در آن مطالعه ی خود را ادامه داده بودم خارج بود. چون شرایط اختراع و اكتشاف در ریاضیات تابع شرایط عمومی اختراع و اكتشاف است، این اتفاقات تنها برای ریاضی دانان نبوده است. لاژوین فیزیكدان مشهور فرانسوی كاملا مسبوق و متوجه به این موضوع بوده است چنانكه به كن و الری می گوید: شما می گویید در بعضی لحظات احساس می كنید كه چیزی درونی شما را رهبری می كند. این لحظات در تجربیات شخصی من به طور مستمر پیش می آید.

ژولیو كوری به خود من اظهار داشت: به من الهامات ناگهانی بسیاری شده است كه در هر موقع سهلترین وسیله را برای آزمایش یك فنومن با اطمینان به اینكه آن متد بهترین طریقه ی ممكن بوده است، در اختیار من گذاشته. مخصوصا این احساس را در دو موقع به خوبی به یاد دارم كه یكی از آنها به هنگام آزمایش انفجار اتم اورانیوم پیش آمده است. پوان كاره می گوید: اختراع عبارت است از اجتناب از یك عده تركیبات و سنتزهای ذهنی بی فایده، یعنی تمیّز و انتخاب. این عمل تمیز و انتخاب كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 146
بدون آن اختراعی صورت نخواهد گرفت، بایستی كاملا در عالم شعور باطنی و ناخودآگاهی انجام گیرد، زیرا كه شعور یا ضمیر به خود ما آن را مجملا دریافت می كند و تشخیص و تمیز آن را بایستی بر عهده ی ضمیر نابه خود دانست، چون كه در این عمل انتخاب، قوه ی ادراك و ذوق و تمیز لازم است و اینها از مختصات ضمیر نابه خود می باشند، و بالعكس موقعی كه احتیاج به قواعد و قوانین عادی و موجود جهت شرح و بیان آن مدركات باطنی پیدا می كنیم، آن وقت است كه ضمیر به خود و شعور ما دخالت می كند. » به هر حال این موضوع كه موضوع «اشراق و الهام» است، خودش یك بحثی است. لا بد شنیده اید كه از قدیم الایام می گویند در میان فلاسفه هم دو مكتب وجود داشته است: مكتب «مشّاء» و مكتب «اشراق» . اینها از نظر لغت در مقابل همدیگر نیستند. ارسطو و افلاطون با یكدیگر اختلاف مشرب داشتند. ارسطو بیشتر متكی بود به تجسّس، همین تجسّسات علمی یا قیاسی یا تجربی، و افلاطون بیشتر روی همین الهامات و اشراقات تكیه داشت و می گفت ذهن و نفس را باید تربیت كرد و آماده ی این جور اشراقات و الهامات نمود. روی همین حساب به آنها می گویند «اشراقی» ها.

ارسطو رسمش این بوده كه در حالی كه راه می رفته تعلیماتش را می داده است، [لذا به پیروان او] می گویند «مشّائین» یعنی راه روندگان.

در عالم اسلام هم همین دو روش وجود داشته است. غیر از فلاسفه ی اشراقی، عرفا شدیدا دنبال این راه می روند و آن را تأیید می كنند. ما حالا به حرف آنها كار نداریم. می خواهیم ببینیم آیا در قرآن و حدیث مطلبی در این زمینه ها هست كه ممكن است كسی علمی داشته باشد كه آن علم، علم اشراقی باشد نه علم كسبی و تجسّسی؟ یك اصطلاحی اخیرا شایع شده است، می گویند «علم لدنّی» . «علم لدنّی» یعنی چه؟ كلمه ی «لدنّی» یعنی چه؟ این اصطلاح از آن آیه ی قرآن كه در داستان موسی و عبد صالح است [گرفته شده است ] . در آنجا دارد موسی با رفیق خودش كه راه افتادند بروند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 147
دنبال آن عبد صالح، «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً» [24] بنده ای از بندگان ما را یافتند كه ما از نزد خودمان به او علم آموخته بودیم، یعنی علمی كه داشت علمی بود كه از ما گرفته بود. از این كلمه ی «لدنّا» بعدها اصطلاح علم لدنّی پیش آمده است. علم لدنّی یعنی علمی كه منشأش تجسّسات ظاهری بشری یا قیاسات و استدلالات و آزمایشها نباشد، فقط خداوند افاضه كرده باشد.

حدیثی از پیغمبر اكرم (ص) هست كه می فرماید: «من اخلص للّه اربعین صباحا جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه» [25] اگر كسی چهل صباح اخلاص بورزد، مخلص بشود برای خدا، یعنی تمام هواهای نفسانی و محرّكات و بواعث نفسانی را از خودش دور كند، به طوری كه چهل شبانه روز مصداق قول ابراهیم باشد: «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ» [26]، حركت كند برای خدا، ساكن شود برای خدا، حرف بزند برای خدا، بخوابد برای خدا، غذا بخورد برای خدا، تمام حركات و سكناتش جنبه ی الهی پیدا كند «جرت ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه» چشمه هایی از حكمت از دلش بر زبانش جاری می شوند، جوششی از باطنش به ظاهرش پیدا می شود.

امیر المؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، آنجا كه می فرماید: كمیل! مردم بر سه قسم هستند: عالم ربّانی، متعلّم، همچ رعاع، بعد شكایت می كند كه: من پیدا نمی كنم افراد صالح و لایقی كه هم اخلاقا صالح باشند هم استعدادا، كه من آنچه می دانم به آنها بگویم. بعد می فرماید: «كذلك یموت العلم بموت حاملیه» این طور است كه علم می میرد، حامل علم كه مرد و نبود، دیگر علم مرده است.

در آخر می گوید: بله، در عین حال هیچ وقت زمین خالی نمی ماند: «اللّهمّ بلی، لا تخلوا الارض من قائم للّه بحجّة: امّا ظاهرا مشهورا و امّا خائفا مغمورا» تا آنجا كه می فرماید: «هجم بهم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون» [27] اینها افرادی هستند كه علم به آنها هجوم آورده است، علم به سوی آنها آمده و آن حقیقت بصیرت و بینش را پیدا كرده اند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 148
در آثار دینی و مذهبی راجع به علم اشراقی و الهامی زیاد داریم و مخصوصا [درباره ی] رابطه ی آن با پاكی نفس انسان كه هر اندازه نفس انسان پاكتر باشد، بهره ی بیشتری از این طور الهامات و اشراقات می تواند داشته باشد.

به هر حال خواستیم عرض كنیم كه این مطلب نه تنها یك حرفی است كه فلاسفه و علمای قدیم و جدید زده اند، بلكه مورد تأیید اسلام هم هست، اسلام هم قبول دارد كه پاره ای از علمها هست كه الهامات و اشراقات است.

موضوع دیگری كه خواستیم طرح كنیم مسأله رؤیا و خواب دیدن است كه جزء مسائل مهم دنیاست. حتّی خود خوابیدن هم موضوع مهمی است، هنوز كسی نمی تواند صد در صد علل خوابیدن را تشریح كند كه چیست، و عده ای از روان شناسان برای «خوابیدن» گذشته از علت جسمانی، علت روانی ذكر كرده اند.

حالا ما با خوابیدن كاری نداریم، موضوع عمده خواب دیدن است. در اخبار ما هم وارد شده است كه خداوند خواب دیدن را در بشر برای این قرار داده است كه آیتی از آیات الهی باشد. راجع به خواب دیدن نظریات مختلفی هست.

یك نظریه این است كه اصلا خواب دیدن چیزی نیست كه قابل توجه باشد.

انسان در عالم بیداری فكر و شعورش منظم كار می كند، در عالم خواب نامنظم و پرت وپلا و پراكنده، یك سلسله تخیلات بی منطق بی منطق، بی اساس بی اساس كه اصلا شایسته ی فكر كردن و مطالعه نیست، در عالم خواب برای آدم پیدا می شود. می گویند تمام رؤیاها این طور است. این نظریه قطعا باطل است. خواب دیدن، حتی همان خواب دیدن هایی كه ما آنها را پرت وپلا می دانیم و واقعا از یك نظر هم پرت وپلا هست، آن طور پرت پرت وپلایی كه كسی خیال كند بی حساب بی حساب است نیست، نظمی دارد، منطقی دارد.

بعدها علما [به این نتیجه ] رسیده اند كه همه ی خواب دیدن ها منطق دارد، منتها درباره ی منطق خواب دیدن باز دو نظریه است: بعضی می گویند منطق خواب دیدن فقط سوابق روحی و جسمی خود انسان است. آن سوابق روحی یا سوابق جسمانی انسان است كه خواب دیدن را ایجاد می كند. بی جهت نمی شود كه آدم همین جور خواب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 149
ببیند. نظریه ی دیگری هست كه خواب دیدن اقسامی دارد: ممكن است وابستگی به حالات بدنی انسان داشته باشد، ممكن است وابستگی به حالات روانی انسان داشته باشد، ممكن است به هیچ یك از اینها وابستگی نداشته باشد- كه اینها خوابهای نادر الوجود است- و احیانا در آن، جنبه ی اشراق و الهام باشد.

تاكنون چند مسأله راجع به خواب روشن شده است. مخصوصا در این قرون اخیر روان شناس ها و روانكاوها از این نظر به خواب خیلی اهمیت می دهند و اصلا مسائل روحی یك شكل خاصی پیدا كرده است. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم- این طور كه در كتابها نوشته اند- علما برای بیماریهای عصبی به موضوعی پی برده اند و آن موضوع «ارزش درمانی خارج كردن خاطرات گذشته» است، یعنی دریافته اند كه یك بیمار عصبی اگر خاطرات ناخوشایندی در گذشته داشته است، وقتی این خاطرات حبس شده ی ناخوشایند خودش را ابراز می كند و در واقع مثل این است كه خارج می كند، گویی یك عده شیطان در باطن او محبوس بوده اند و اینها آزاد شده اند، و اصلا بیماری و عوارض آن تسكین پیدا می كند و احیانا از میان می رود. اینجا بود كه به این موضوع پی بردند، گواینكه این مطلب- البته این را من نمی گویم، مكرر در كتابها نوشته اند- در تاریخ گذشته هم بی سابقه نیست. چون خیلی از مطلبها هست كه می گوییم فقط در قرن نوزدهم یا در قرن بیستم یا در قرن هجدهم كشف شد، گویی دیگر تا آن روز بشر از این مطلب چیزی نمی دانست، در صورتی كه اگر به این دقت نبوده است، ولی در عین حال بوده است. كتابهای تاریخ پر است از این طور معالجات كه امثال بو علی سینا كرده اند.

داستان معروفی است كه در چهار مقاله ی عروضی آمده، داستان آن بیمار روحی كه مولوی هم آن را در مثنوی آورده است، البته او شرح عرفانی به مطلب داده، اسم طبیب غیبی آورده است. [داستان این است ] :

بو علی سینا از سلطان محمود فرار كرده بود، مخفی هم بود و خودش را معرفی نمی كرد، آمده بود در گرگان كه مقرّ قابوس و شمگیر بود. در آنجا مخفیانه به صورت یك آدم گمنامی مطبی باز كرده بود. ولی كم كم معالجاتش او را معروف و مشهور كرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 150
همین قدر مشهور شد كه یك جوانی پیدا شده كه خیلی خوب معالجه می كند.

خواهرزاده ی قابوس بیمار می شود و تمام اطبای درجه ی اول آن وقت می آیند و از معالجه ی بیماری او عاجز می مانند. آخر كار یك كسی می گوید یك طبیب جوانی آمده است، او را حاضر كنید. او را حاضر می كنند. وقتی بو علی مطالعه می كند، احساس می كند كه این بیماری جسمانی او ناشی از یك حالت روانی و روحی است، این را حدس می زند. دستور می دهد كه اتاق را خلوت كنند و یك كسی كه شهر را بلد باشد بیاید.

بو علی نبض بیمار را در دست می گیرد و اسم مناطق را می برد، بعد اسم شهرها را می برد تا به اسم این شهر می رسد، می بیند نبضش تكان می خورد و یك حالت غیر عادی پیدا می كند. بعد می گوید در این شهر محله ها را بشمرید. محله ها را می شمارند، به نام یك محله كه می رسند، نبضش بیشتر تكان می خورد، تا به خانه ها و تا به یك شخص می رسد، می فهمد كه او عاشق است و بعد، از همان [راه ] معالجه اش می كند.

داستانها در اینجا زیاد است.

به هر حال این موضوع را در باب مسائل روحی كشف كرده و فهمیده اند كه درمانهای مادی و جسمانی صد در صد نمی تواند برای این طور بیماریها مفید باشد، و احیانا بعضی از بیماریهاست كه بدون اینكه هیچ ضایعه ای در عضو و اعصاب پیدا شود، بیماری رخ می دهد. حتی می گویند خود بیماری تدبیری است از شعور باطن، حقّه ای است كه شعور باطن می زند، چطور؟ انسان دچار یك ناراحتی و یك غصه و اندوه عجیب می شود كه او را دارد خرد می كند و اگر این غصه بماند او از میان می رود.

یك وقت او مجنون و دیوانه می شود. بعد كه دیوانه شد، راحت می شود. چرا راحت می شود؟ چون آنچه كه او را آزار می داد، در عالم جنون آن را آماده شده می بیند، مثلا عاشق یك كسی بوده كه به او نرسیده است، بعد كه جنون پیدا می كند، همیشه در عالم خیالش به آن معشوق و محبوب خودش می رسد، راحت می شود. یا مثلا كسی از [نزدیكانش ] مرده است، بعد در عالم جنون همیشه با او محشور است. و می گویند این یك تدبیری است از روان ناخودآگاه برای نجات دادن این آدم كه ممكن است بدون اینكه هیچ ضایعه ی عصبی و مغزی در او پیدا شده باشد، این جنون برای او رخ داده باشد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 151
این تحقیقات بالأخره دانشمندان را تا آنجا رساند كه كشف كردند كه اصلا انسان دارای دو ضمیر است: ضمیر ظاهر و ضمیر باطن، یا ضمیر خودآگاه و ضمیر ناخودآگاه. اینجا بود كه راه مسأله ی تعبیر رؤیا هم به شكل علمی كشف شد. همین كه شعور باطن كشف شد، گفتند كه راه تعبیر رؤیا هم كشف شد، چون شعور باطن یك جریانها و فعالیتهایی دارد، از جمله فعالیتهایش این است كه هم در بیداری، هم در خواب قدرت دارد كه به شكل دیگری ظاهر شود و تجلّی كند. هر چه كه انسان- به قول این اشخاص- در عالم رؤیا می بیند، تجلّیات همان تمایلاتی است كه مكتوم و مخفی و رانده شده در شعور باطن است، همانهاست كه می آیند به شكل دیگری ظاهر می شوند. پس خواب منطقی دارد و منطقش را كسی می داند كه شعور باطن این آدم را كشف كند و رابطه ی احساسات مخفی در شعور باطنش را با این تجلّیاتی كه در خواب پیدا می شود به دست آورد. بر اساس این نظریه خواب هیچ جنبه ی الهامی ندارد.

اما عده ای پیدا شدند گفتند كه این حرف راجع به قسمت عمده ای از خوابها درست است، اما در میان خوابها و رؤیاها خوابها و رؤیاهایی هست كه اصلا با این حرفها قابل توجیه نیست. خوابهایی هست كه بیشتر قابل توجیه است. مثلا خیلی واضح است، یك آدمی كه خیلی گرسنه است، وقتی كه بخوابد غذا خواب می بیند، همان كه می گویند «شتر در خواب بیند پنبه دانه» . یك آدم تشنه اگر خیلی تشنه باشد، در عالم خواب همیشه آب صاف و زلال می بیند. یك مرد جوانی كه محروم از زن است، در عالم رؤیا همیشه زن و هماغوش شدن با زن را خواب می بیند. هر كسی از نظر بدنی دچار هر احتیاجی هست، مسلّم آن احتیاج، همان مطلوب و آرزوی او را به خواب می آورد. این یك قسمت كه مربوط به بدن است.

راجع به این قسمت الآن قصه ای یادم آمد: در این كتابهای خودمان نوشته اند كه یك كسی آمد پیش «مجلسی» اول یعنی پدر این مجلسی [علاّمه محمد باقر مجلسی ] و گفت: دیشب یك خواب وحشتناكی دیدم. گفت: چه دیدی؟ گفت: خواب دیدم یك شیر سفیدی كه یك مار سیاهی هم به گردن او آویخته بود، به من حمله كرد. تعبیرش چیست؟ گفت: اول بگو دیشب چه خوردی؟ گفت: دیشب كشك خوردم. گفت: بالای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 152
كشك چه خوردی؟ گفت: رب انار. گفت: آن شیر سفید همان كشك است و آن مار سیاه هم كه به گردنش آویخته، همان رب انار است كه خوردی. چون او این غذا را خورده بود، از یك طرف سفیدی كشك و سیاهی رب انار در چشمش بوده، از طرفی هم این دو مثل اینكه یك فعل و انفعال ناراحت كننده ای در معده ی او ایجاد كرده و اعصابش را تحریك كرده بود، [در نتیجه ] یك چنین خوابی دیده بود. خوب، این چیزها خیلی زیاد است.

ولی بعضی از خوابها تعبیر امور مكتومی است كه انسان در نفس خودش [دارد] ، وقتی بیدار می شود چیزی یادش می افتد كه تعجب می كند، خودش نمی داند كه آن اسرار مكتومی كه دارد به این شكل تجلی كرده اند. گاهی خودش هم به آن سر واقف است، و گاهی آن قدر در شعور باطن مخفی است كه خودش هم از آن ناآگاه است. در این جهت هم چند قضیه هست كه از «ابن سیرین» معروف نقل می كنند، كه معلوم می شود این آدم- كه تعبیر خواب را بلد بوده است- حتی تعبیری را هم كه به اصطلاح امروز «تعبیر علمی» می گویند، بلد بوده، یعنی نه اینكه از روی قواعد علمی بلكه روی ذوق شخصی گاهی خوابها را تعبیری كه امروز «تعبیر علمی» می گویند می كرده است.

مثلا نوشته اند كه یك نفر آمد گفت: من در عالم رؤیا دیدم كه تخم مرغ های پخته را پوست می كنم، زرده اش را دور می اندازم، سفیده اش را می خورم، تعبیر این چیست؟ گفت: خودت این خواب را دیده ای؟ گفت: خودم خواب دیده ام. به اشخاصی كه آنجا بودند گفت: این كفن دزدی كه می گویند اخیرا پیدا شده، همین شخص است. این همان تعبیر تحلیلی علمی است، این مربوط به آینده نیست، خواب الهامی نیست، چون در سرّ [ضمیر] او یك خاطره ی عجیبی بوده، از نظر خودش هم عجیب بوده. می رفته مرده ها را از خاك قبر درمی آورده، بدنشان را می انداخته، كفنشان را می برده، بعد كفن را هم تبدیل به پول می كرده و مصرف می كرده است.

همین خاطره ی ذهنی در عالم رؤیا به این صورت برایش مجسم شده است. بعد تحقیق كردند، معلوم شد قضیه از همین قرار است. اقرار كرد كه من همان كفن دزد هستم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 153
خواب دیگری نقل می كنند كه ابن سیرین به همین شكل علمی آن را تحلیل كرده است و آن این است كه می گویند یك نفر آمد گفت: من خواب دیدم كه در كوچه های تاریك راه را بر مردم می بندم. وقتی ابن سیرین از او اقرار گرفت كه تو این خواب را خودت دیده ای؟ و گفت خودم دیده ام، گفت: من حدس می زنم كسی كه اخیرا بچه ها را گیر می آورد و خفه می كند، باید همین مرد باشد. می گویند آن مرد خورجینی هم داشت. رفتند اول خورجینش را نگاه كردند، یك حلقه و طناب پیدا كردند. بعد هم خودش اقرار كرد. چون بچه های كم زورتر را گیر می آورده و خفه می كرده، در ذهن و روح خودش این [خاطره ] بوده كه این مجرای تنگ را كه همان مجرای تنفس باشد دارد بر افراد می بندد. همین خاطره ی ذهنی در عالم رؤیا به این صورت تجلی می كند كه راه را بر مردم می بندد. راهی كه بر نفس می بسته است و در واقع راه حیات مردم را قطع می كرده، در عالم رؤیا به این صورت منعكس شده است.

البته این خوابها خوابهایی است كه به خاطرات گذشته ی انسان بستگی دارد.

ولی ندرتا، احیانا همان طوری كه در مواقع دیگر هم الهام و اشراق در جایی به سراغ انسان می آید كه حالت عجز و ناتوانی و بیچارگی است و راههای دیگر بسته است (مثل دعا، كه موقعی وقت دعاست كه تمام راهها به روی انسان بسته باشد و دیگر وقت این است كه انسان از غیب بخواهد و از غیب هم به او مدد برسد) [در خواب هم در چنین حالاتی به انسان الهام می شود] . در تمام نقاط دنیا، در تاریخ گذشته و در زمان حاضر احیانا رؤیاهایی پیدا می شوند كه اساسا با گذشته ارتباط ندارند. راجع به همین ابن سیرین نوشته اند كه باز یك كسی آمد گفت: من خواب دیدم كه خروسی آمد به خانه ی من و در خانه ی من جوهایی ریخته بود، دانه های جو را جمع كرد و رفت. گفت:

برو اگر در خانه ات یك وقت دزدی شد، بیا به من خبر بده. آن وقت چیزی به او نگفت.

بعد از مدتی آن مرد آمد گفت: خانه ی ما را دزد زده است. ابن سیرین گفت: برو سراغ مؤذن، این كار، كار مؤذن است. نه اینكه او خروس را در خواب دیده بود، [به مؤذن تعبیر كرد] . حالا اگر این خواب راست باشد، چه رابطه ای است میان این خواب و حادثه ای كه در آینده پیش می آید؟ این دیگر با خاطرات گذشته ی این مرد ارتباط ندارد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 154
چون دزدی از خانه ی او یك خاطره ی آینده است. در این زمینه البته خوابها خیلی زیاد است، من یك جریانش را خودم در عمرم دیده ام، این را هم برایتان نقل می كنم، بعد ممكن است هر كسی جریانی داشته باشد كه بخواهد نقل كند.

خانم من یك استعداد عجیبی دارد (خیلی زنها این طور هستند) ، گاهی خوابهای عجیبی می بیند كه من هم خودم هر چه شكاكی كنم، آخر نمی توانم چیزی بگویم.

چهار سال پیش در سال اولی كه من در مسجد هدایت می رفتم نماز می خواندم، یك روز به من گفت كه به نظرم امروز دیگر شما را به مسجد راه ندهند. گفت: من خواب دیدم كه سازمان امنیت در مسجد هدایت را بسته است. من وقتی سوار ماشین شدم و رفتم، به كلی [این جریان را] فراموش كرده بودم. با تاكسی آمدم، تا پیاده شدم رفتم در همان راهرو، دیدم دو سه نفر دارند بر می گردند. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: در مسجد را دیشب بسته اند.

در همان سال یك جریان دیگری كه خیلی عجیب بود [اتفاق افتاد] . یكی از اقوام نزدیك خانم من رفت اروپا و می خواست اصلا آنجا بماند و تحصیلاتش را ادامه بدهد. هفت هشت ماه آنجا بود، برگشت و آمد. جوان متدینی است، گفت: من احساس كردم كه اگر آنجا بروم، باید زن داشته باشم و الاّ اخلاقم فاسد می شود. بعد یك جریانی را از خودش نقل كرد كه معلوم شد در آنجا در یك مهمانخانه ای كه یك روز مریض بوده، با یك دختر مسیحی آشنا شده است. گفت: من آنجا نشسته بودم، یك دختركی آمد و گفت: شما مثل اینكه حالتان خوش نیست. اهل كجا هستید و تحصیلاتتان چیست؟ و بعد هم وقتی خواستم بلند شوم بیایم گفت: شما چون بیمار هستید، اجازه بدهید من بیایم شما را برسانم. آمد و مرا رساند و آنجا را كه یاد گرفت، دیگر گاهی اوقات می آمد و از من خبر می گرفت. وقتی فهمید من مذهبی هستم بیشتر علاقه مند شد. معلوم شد خودش هم دانشجوی یكی از دانشكده های الهی آنجاست.

گفت: پدر و مادر من اهل سوئدند، نسبت به مذهب خیلی بی قید و بی علاقه بودند. خود من خیلی به مذهب علاقه مند هستم. مسیحی خیلی متعصبی هم بود. این دختر از او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبی ای هستی، حاضرم با تو ازدواج كنم ولی اگر بخواهی ازدواج كنی باید مسلمان بشوی. گفته بود نه، من مسلمان نمی شوم، چون مسیحی خیلی متعصبی بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش كه او نرفته بود. او دیگر آمد ایران، اما دلش آنجا بود. آن دختر هم دلش اینجا بود، مرتب
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 155
نامه از او می رسید. یك شب سحر ماه رمضان، خانم من گفت: من امشب یك بار پدرم را خواب دیدم، یك بار هم این دختری كه او می گفت و عكسش را هم با خودش آورده بود. گفت: پدرم را خواب دیدم، خیلی عصبانی بود، آمد و با تعرّض گفت: فلانی كجاست؟ گفتم: آقا موضوع چیست؟ گفت: او می خواهد برود با یك دختر مسیحی ازدواج كند. گفتم: نه آقا، او حالا خودش هم ازدواج نمی كند. بعد خانم من گفت: من خود دختر را در نوبت دوم در خواب دیدم، با او صحبت كردم، گفتم: دخترجان! تو چرا این پسر را رها نمی كنی و مرتب نامه می نویسی؟ تو یك دختر مسیحی هستی، او مسلمان است، تو غربی هستی، او شرقی است، ازدواج شما تناسب ندارد. دیدم آن دختر گفت فردا نامه ی من می رسد، در آن نامه جواب شما را نوشته ام. علامت نامه ی من هم این است كه در پشت آن دو تا 8 هست. خانم من این را نقل كرد و همین حرفها سبب شد كه ما آن روز دیرتر بخوابیم. بعد هم كه نماز خواندیم نخوابیدیم. تقریبا نیم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود كه زنگ در صدا كرد. آن جوان خودش رفت. پستی بود.

هفت هشت دقیقه ای طول كشید تا نامه را باز كرد و خواند. وقتی آمد دیدم رنگ در صورتش نیست. گفت: سبحان الله! نامه ی خود دختر است. نوشته بود كه چندی است در بیمارستان هستم و عمل كرده ام و معلوم هم نیست خوب بشوم و این نامه را الآن من می گویم و یك نفر دیگر است كه دارد برای تو می نویسد (گفت همان وقت هم بیماری قلبی داشت و گفته بود كه شاید احتیاج به عمل پیدا كنم) . شاید هم تو بعد از این دیگر نامه ای از من دریافت نكنی و من مرده باشم. و در آخر نوشته بود كه آدرس من عوض شده است، اگر خواستی بعد از این، نامه ای برای من بنویسی به این آدرس جدید بنویس: خیابان. . . ، خانه ی 88. این 88 هم پشت همان نامه بود! به فاصله ی یك ساعت این موضوع تعبیر شد. حالا این به نظر شما چطور قابل توجیه است؟ این یك امری است كه مربوط به یك حادثه ی آینده است. جز اینكه بگوییم یك نوع القائی است كه حقیقت آن را نمی توانیم بفهمیم چیست [چیز دیگری نمی توانیم بگوییم ] . من هنوز خوابهای عجیب تر از این هم از خانم خودم شنیده ام. اصلا مردن پدرش را شب خبر داد، جریان خیلی عجیبی بود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 156
این هیچ توجیهی ندارد جز اینكه باید ما قبول كنیم كه راه علم [28] منحصر به آنچه كه انسان از طریق حس و فكر و فشار آوردن روی مغز [كسب می كند] نیست، احیانا از یك افق دیگری هم القائاتی می شود. همان طوری كه موضوع اشراق و الهام آنچنانی مورد تأیید قرآن است، این [القائات ] هم مورد تأیید قرآن است. در قرآن كلمه ی «اضغاث احلام» هست، یعنی خوابهایی كه از این نظر تعبیری ندارند. ولی در قرآن بعضی از خوابها هست كه به صورت تأیید خواب ذكر شده است، مثل خواب حضرت یوسف وقتی در كودكی به پدرش می گوید: «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» [29] یازده ستاره و ماه و خورشید را دیدم كه در مقابل من سجده می كنند. بعد پدرش تعبیر كرد كه به مقام بزرگی می رسی كه تمام برادران و پدر و مادر، ما دون تو قرار می گیرند. یا خوابی كه [قرآن ] از فرعون مصر نقل می كند: «إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ» [30] هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را خواب دید كه گاوهای لاغر گاوهای چاق را خوردند، و هفت سنبله ی تر و تازه و هفت سنبله ی خشك. همه در ماندند از اینكه چه تعبیری بكنند. بعد یوسف را كه یك سابقه ی تعبیر خوابی در زندان داشت خواستند. گفت: «هفت سال فراوانی خواهد آمد، بعد هفت سال سخت خواهد آمد كه هر چه ذخیره و تهیه كرده اید همه از میان می رود» . یا همان كه دو نفر آمدند به یوسف گفتند ما خواب دیده ایم، یك نفر گفت: «إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً» [31] من در خواب می بینم كه دارم خمر می فشارم. یوسف گفت: تو آزاد می شوی و بعد هم ساقی پادشاه خواهی شد. دیگری گفت: من خواب دیدم كه مرغها روی سر من نشسته اند. یوسف گفت: تو را به دار می كشند. آن كسی كه این را گفته بود، وحشت كرد و گفت: نه، من دروغ گفتم. یوسف گفت: دیگر قضیه تمام شد(قُضِیَ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 157
اَلْأَمْرُ اَلَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ) [32]. [یا] : «لَقَدْ صَدَقَ اَللّهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرامَ» [33] حالا آن خواب پیغمبر است. یا: «وَ ما جَعَلْنَا اَلرُّؤْیَا اَلَّتِی أَرَیْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ» [34] كه پیغمبر اكرم (ص) در خواب دید یك عده بوزینه بر منبرش بالا و پایین می روند و مردم در حالی كه رویشان به منبر است، به قهقرا عقب عقب بر می گردند. وقتی از خواب بیدار شد، از این خواب خیلی ناراحت بود. بعد بر او وحی شد و تفسیر شد كه بعد از تو عده ای از بنی امیه بر مردم حكومت خواهند كرد و به جای تو خواهند نشست و در عین اینكه مردم به ظاهر مسلمانند و رویشان به طرف اسلام است، در واقع آنها مردم را از اسلام دور می كنند. در اخبار ما و اهل تسنن- هر دو- وارد شده است كه پیغمبر اكرم (ص) قبل از آنكه به رسالت برسد خوابهای عجیب می دید و حتی تعبیر این است كه: «یأتیه مثل قلق الصّبح» خواب می دید مثل این فلق صبح، یعنی مثل همین شكاف صبح، روشن و واضح خواب می دید، بعد برای او تعبیر می شد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج3، ص: 158
1 . مرغ یك ناخنكی در پشت پا دارد- غیر از پنجه های پایش- كه در خروس خیلی قوی است و به آن سیخك می گویند، مثل مهمیزی است كه افسرها دارند و به شكم اسب می زنند. این یك مهمیزی است كه خروس دارد، در خروس خیلی درشت و تیز و یك چنگال قوی است. هر كس خروس بازی كرده باشد یا جنگیدن خروسها را دیده باشد می داند خروسها وقتی با همدیگر می جنگند غیر از اینكه با نوكشان به یكدیگر حمله می كنند چنان خودشان را به یكدیگر می زنند كه این یكی پشت پایش را احیانا می كشاند به آن یكی، یعنی با این حربه ای كه اینجا دارد می خواهد دیگری را مجروح كند. به عنوان یك حربه است.
[1] . نمل/88.
[2] . طه/50.
[3] . غاشیه/17 و 18.
[4] . اعلی/1- 3.
[5] . این اندازه گیری شامل اندازه گیری [در] عدد می شود، شامل اندازه گیری در حجم می شود كه آن یك بحثی است كه كرده اند. ممكن است ما هم راجع به آن بحث كنیم.
[6] . شعراء/78.
[7] . [أَ یَحْسَبُ اَلْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَكَ سُدیً ] (قیامت/36) .
[8] . علق را از قدیم تفسیر می كردند به «خون بسته» كه یكی از مراحل به اصطلاح تحول و تطوّر جنین است. حالا بعضیها آمده اند می گویند كه در قدیم نمی توانستند توجیه كنند، چون یكی از معانی علق زالو است (همین حیوان
[9] . علق/1- 5.
[10] . مرغ یك ناخنكی در پشت پا دارد- غیر از پنجه های پایش- كه در خروس خیلی قوی است و به آن سیخك می گویند، مثل مهمیزی است كه افسرها دارند و به شكم اسب می زنند. این یك مهمیزی است كه خروس دارد، در خروس خیلی درشت و تیز و یك چنگال قوی است. هر كس خروس بازی كرده باشد یا جنگیدن خروسها را دیده باشد می داند خروسها وقتی با همدیگر می جنگند غیر از اینكه با نوكشان به یكدیگر حمله می كنند چنان خودشان را به یكدیگر می زنند كه این یكی پشت پایش را احیانا می كشاند به آن یكی، یعنی با این حربه ای كه اینجا دارد می خواهد دیگری را مجروح كند. به عنوان یك حربه است.
[11] . فصّلت/12.
[12] . حكیمان الهی.
[13] . بشر برای اینها تعبیر ندارد، [منظور] یك نوع تدبیر است. یا در خود حیات، اسمش را «حیات» می گذارید، «نفس» می گذارید. «نفس» یعنی قوه ی حیات، یك چیز علی حده ای نیست. حیات را وقتی به عنوان یك قوه ی جوهری- نه به عنوان یك خاصیت و یك عرض- برای جسم تصور می كنند كه جسم خودش یك حالت جوهری پیدا كرده، «نفس» می نامند.
[14] . فصّلت/12.
[15] . نحل/68.
[16] . رحمن/60.
[17] . شمس/7 و 8.
[18] . بقره/78.
[19] . نساء/161.
[20] . مائده/63.
[21] . قیامت/1 و 2.
[22] . نور/35.
[23] و 2. جمله ی داخل پرانتز از استاد است.
[24] . كهف/65.
[25] . بحار الانوار، ج /70ص 242، با اندكی اختلاف.
[26] . انعام/162.
[27] . نهج البلاغه، حكمت 147.
[28] . مقصود از علم، مطلق ادراكات و اطلاعات است.
[29] . یوسف/4.
[30] . یوسف/43.
[31] . یوسف/36.
[32] . یوسف/41.
[33] . فتح/27.
[34] . اسراء/60
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است