پس رسیدیم به اینجا که ذات او عقل و عاقل و معقول است. در این جملات
جهت اعتبارات سه گانه را می گوید. از آن جهت که این هویت هویتی مجرد است به
او «عقل» می گوییم، و به اعتبار اینکه هویتش برای ذاتش است «معقول» است، و به
اعتبار اینکه ذاتش برای خودش هویتی مجرد است عاقل ذاتش است. وقتی هم
می گوییم معقول، منظور آن چیزی است که هویتش برای چیزی حاضر است، اعم از
اینکه آن چیز خودش باشد یا غیر خودش.
این جملات عبارةٌ أخری از همان مطلب قبلی است که با تعابیر دیگری آورده
است. اصلاً کتاب شفا املاء شیخ بوده، خود شیخ می گفته و شاگردها می نوشته اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 314
این عبارات هم مشکل بوده و شاگردان به عبارات مختلف نوشته اند. به همین جهت
این احتمال هست که گاهی عبارت با قلم شاگردان تغییر هم کرده باشد.
آنگاه شیخ به محرک و متحرک مثال می زند. ممکن است کسی بگوید اگر این
سخنی که شما می گویید درست باشد پس محرک و متحرک هم می تواند یکی باشد.
شیخ جواب می دهد که دو چیز بودن محرک و متحرک هم به اعتبار اسم فاعلی و
اسم مفعولی نیست که اینها چنین اقتضائی داشته باشند؛ آن به اعتبار جهت دیگری
است که همان جنبه ی قوه و فعل باشد. شئ متحرک از آن جهت که متحرک است و از
آن جهت که بخواهد محرک باشد بالفعل است، و محال است که یک شئ در آن واحدهم بالقوه باشد و هم بالفعل. این دوگانگی از این جهت است، نه اینکه مفهوم اقتضا
دارد.
پس یک وقت بحث بر سر این است که مفهوم چه اقتضا دارد، شیخ می گوید که
مفهومش فرق نمی کند. اما در یک مورد که مصداق شکل خاصی دارد، این مربوط به
مصداق است. مثلاً در مورد متحرک و محرک برهان اقتضا کرده و الاّ صرف مفهوم
اقتضا نمی کند؛ و لهذا مانعی ندارد که کسی در اشیاء فرض کند که محرک و متحرک
یکی است، همان فرضی که خیلیها هم گفته اند، زیرا مفهوم «محرک» اقتضا نمی کند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 315
که متحرک غیر از خودش باشد.
مطلق اضافه ها نیز چنین هستند. صرف اضافه اقتضا نمی کند که [مضاف و
مضاف الیه ] دوتا باشند. مثلاً آیا لازمه ی مفهوم «اخوّت» اثنینیّت است؟ می گوید: نه،
لازمه ی این مفهوم نیست، باید از جنبه ی دیگری باشد. از اینجا شیخ مثال دیگری را بیان
می کند. وارد مثال نفس شده و می گوید ما به طور یقین می دانیم که خودمان قوه ای
داریم که به وسیله ی آن اشیاء را تعقل می کنیم؛ و در عین حال ما همان تعقل کننده ی
اشیاء را هم تعقل می کنیم. حالا می خواهیم ببینیم که آیا آن قوه ای که با آن خود قوه ی
تعقل کننده ی را که نفس باشد تعقل می کنیم، خود این نفس است یا چیز دیگر؟ اگر
خودش باشد پس عاقل و معقول یک چیز است؛ و اگر بگوییم که ما اشیاء را به
وسیله ی یک قوه درک می کنیم ولی خود این قوه را به وسیله ی قوه ی دیگر، نقل کلام به آن
قوه ی دیگر می کنیم؛ خود آن قوه را هم ما درک می کنیم، و این تسلسل به بی نهایت
کشیده می شود که مسلّماً غلط است.
این عبارات نیز همه تکرار همان مطلب قبل است. هر امر مجردی عاقل است،
معقول هم هست برای هر ماهیت مجردی، می خواهد آن ماهیت جدا از خودش
باشد یا عین خودش. حتی اقتضا نمی کنند که اعتباراً هم دوتا باشند.
[1] . چون قبل از این «یُوجب» آمده بود «تُبیَّن» بهتر است و اگر «یُبیَّن» بود باز هم بهتر بود.
[2] . در متن «تحصیل» است ولی «یحصّل» باشد بهتر است.