نظریه ی سوم همین نظریه ای است كه تقریبا نظریه ی مادی بودن علم است. این
نظریه می گوید همه ی حرفها و اشكالات بر اساس این است كه ما قبول كرده باشیم كه
وقتی ما به اشیاء علم پیدا می كنیم واقعا آن شیئی كه در ذهن ماست با شی ء خارجی
وحدت ماهوی دارد كه مدعای فلاسفه است. این حرف اصلا از اساس درست
نیست.
حالا آنهایی هم كه این نظریه را گفته اند نخواسته اند بگویند فلاسفه حرفشان
درست نیست؛ گفته اند اصلا مقصود فلاسفه هم بیش از این نبوده است و فلاسفه اگر
می گفته اند انسان وقتی عالم می شود مثال آن اشیاء در ذهن پیدا می شود،
مقصودشان از اول این بوده است كه شبیه آن اشیاء در ذهن پیدا می شود. اگر شبیه را
ما بگوییم «اوست» ، مجازا می گوییم «اوست» . اگر ما یك صورت نقاشی را ببینیم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 284
كه مثلا عین ناصر الدین شاه است نه معنایش این است كه این از هر جهت عین
اوست، از نظر ماهیت هم عین اوست؛ بلكه این نقاشی شبیه اعراض ناصر الدین شاه
است؛ شكل او را نشان می دهد.
پس این قول، آن مقدمه ای را كه در اینجا درج شده بود كه اشیاء با ماهیاتشان در
ذهن وجود پیدا می كنند، انكار می كند. حاجی هم این نظریه را به این تعبیر آورده
است: «و قیل بالاشباح الاشیا انطبعت» یعنی گفته شده است كه اشیاء شبحشان در ذهن
منطبع می شود نه ماهیتشان. وقتی كه ماهیت در ذهن منطبع نشود دیگر اشكال
«فجوهر مع عرض كیف اجتمع- ام كیف تحت الكیف كلّ قد وقع» هم پیش نمی آید.