«و قیل بالانفس و هی انقلبت»
این نظریه مثل نظریه ی اشباح است یعنی منكر این است كه همان ماهیت در ذهن
بیاید، ولی انكار او به این نحو است كه هم گفته است كه ماهیت اشیاء در ذهن
می آید و هم گفته است در ذهن نمی آید. گفته است همان ماهیت در ذهن می آید ولی
در حالی كه منقلب شده است؛ یعنی انقلاب ماهیت رخ می دهد؛ همان ماهیت است
در حالی كه انقلاب پیدا كرده است. این نظریه می گوید انقلاب ماهیت چه مانعی
دارد؟ چه اشكالی دارد كه یك ماهیتی جوهر باشد و منقلب بشود به كیف؟ كم باشد
و منقلب بشود به كیف؟ اضافه باشد و منقلب بشود به كیف؟ از آن نظر كه به حالت منقلب
شده در ذهن آمده است حالا دیگر جوهر نیست. این نظر می گوید ما هم قبول داریم
كه ماهیت اشیاء در ذهن می آید. اگر ماهیت، منقلب نشده در ذهن بیاید اشكال
هست ولی منقلب شده و مبدل شده كه بیاید دیگر اشكالی نیست.
این نظریه را سید صدر شیرازی گفته است كه جواب قاطع هم به آن داده اند و
پیرو هم پیدا نكرده است.
اولا باید بدانیم كه ما دو جور انقلاب داریم: انقلاب اوصاف و انقلاب ذات.
انقلاب اوصاف خیلی ساده است. انقلاب اوصاف این است كه یك شی ء در
اوصافش انقلاب پیدا كند مثل اینكه یك شی ء شیرین است ترش می شود، ترش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 285
است شیرین می شود. این تغییر حالات، انقلاب اوصاف و انقلاب احوال است. در
اینجا اشكالی نیست، برای اینكه یك ذات هست كه در دو حالت محفوظ است؛
یعنی یك چیز است كه شیرین بود، همان است كه ترش شده است؛ نه اینكه یك
چیزی شیرین بود و بعد یك چیز دیگری ترش شده است. اگر حالا یك چیزی
شیرین باشد و یك ساعت دیگر یك چیز دیگر ترش شود این كه انقلاب نیست.
پس شرط انقلاب این است كه در دو حالت منقلب عنه و منقلب الیه یك اصل
محفوظ وجود داشته باشد. به همین دلیل است كه می گفتند انقلاب ذات محال است،
چون انقلاب ذات معنایش این است كه این ذات رفت، ذات دیگر آمد، آن وقت
چگونه می خواهید بگویید یك چیز است كه این بوده و [آن ] شده است؟ دیگر «این
اویی» میان دو حالت باقی نمی ماند. این مطلب با این كه بگوییم این بكلی معدوم
شده است فرق نمی كند. مثلا این تسبیح من الآن چوب است و تبدیل می شود به
سنگ. یك وقت این تسبیح من معدوم می شود و از نو یك تسبیح از سنگ به وجود
می آید. اگر این معدوم بشود و از نو به وجود بیاید كه انقلاب نیست. اگر بنا بشود كه
این تسبیح تبدیل بشود به سنگ باید یك چیزی باشد كه اول در آن تسبیح بوده و در
این سنگ هم هست؛ مثل یك ماده ی اصلی باشد كه در اوّلی حالت چوبی داشته و بعد
تبدیل شده و حالت سنگی پیدا كرده است. اگر این چیزی كه سنگ است اصلا
رابطه ای با چوب قبلی نداشته باشد كه انقلاب نیست. این است كه گفته اند انقلاب
ذات و انقلاب ماهیت محال است.
این یك اصل مسلّمی بوده است در فلسفه كه انقلاب ذات و انقلاب ماهیت محال
است، و بوعلی و امثال او هم به همین دلیل حركت در جوهر را محال می دانستند؛
می گفتند حركت در اعراض صحیح است، چون جوهر اصل محفوظ این اعراض
متغیر و متبدل است؛ ولی اگر جوهر بخواهد متبدل بشود دیگر یك چنین اصل
محفوظی نداریم كه بگوییم اوست كه این جوهرش تبدیل شده است به یك جوهر
دیگر؛ یعنی در اینجا دیگر ما یك «او استی» نداریم و «این همانی» محفوظ
نمی ماند، پس حركت در جوهر محال است. بعد كه مسأله ی اصالت وجود پیدا شد و
ماهیت یك امر اعتباری شد یكی از نتایجی كه ملاصدرا از اصالت وجود گرفت این
بود كه انقلاب ذات و انقلاب ماهیت مانعی ندارد، محال نیست، ممكن است؛ و بلكه
در هر حركتی خصوصا در حركتهای اشتدادی لزوما انقلاب ذات هست، و در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 286
حركت جوهری هم انقلاب ذات هست ولی وجود، یك وجود واحد است كه دائما
ماهیتش تغییر می كند، در هر آن ماهیتی دارد غیر از ماهیت قبلی و در هر آن ذاتی
دارد غیر از ذات قبلی و در هر آن تعریفی دارد غیر از تعریف قبلی، دائما ماهیت
عوض می كند
[1].
البته این حرف درست است و ما نوعی انقلاب ذاتی را بنابر اصالت وجود قبول
می كنیم، ولی این در جایی است كه وجود واحد سیّال داشته باشیم، اما آنجایی كه دو
وجود است، وجود خارجی یك چیز است و وجود ذهنی چیز دیگر، در اینجا دیگر
حتی آن انقلاب ذات هم معنی ندارد. لذا این نظریه هم مردود است.
این نظریات هیچكدامشان ارزش اینكه ما بخواهیم روی آنها بحث زیادی بكنیم
ندارند.
[1] پس ملاك «این همانی» چیست؟
استاد: ملاك این همانی وجود است.