فلاسفه این را در یك معنی دقیق تری به كار بردند و آن را از عام یعنی از اصطلاح
عام مردم به اصطلاح خاص یعنی اصطلاح علمی آوردند. آنها بعد از اینكه به اینجا
رسیدند كه برای هر شیئی یكی از این سه حالت قابل فرض است كه یا وجودش
ضروری است یا عدمش ضروری است یا نه وجودش ضروری است و نه عدمش،
آمدند آن چیزی را كه نه ممتنع است و نه واجب، «ممكن» نامیدند. پس «ممكن» نه
این است كه فقط ممتنع نیست بلكه یك قید دیگر هم دارد و آن این است كه واجب
هم نیست. لهذا در اصطلاح خاص یعنی اصطلاح فلاسفه، دیگر به خدا نمی گویند
«ممكن الوجود» . شریك الباری را می گویند «ممتنع الوجود» ، خدا را می گویند:
«واجب الوجود» ، مخلوقات عالم را می گویند «ممكن الوجود» . منطقیین به این تعبیر
می گویند كه امكان عام سلب ضرورت است از طرف مخالف، و امكان خاص سلب
ضرورت است از دو طرف. وقتی در اصطلاح عام می گوییم این شی ء ممكن است،
یعنی طرف مخالفش ضروری نیست، چون هر ممتنعی جهت خلافش ضروری
است. ولی در امكان خاص سلب ضرورت از هر دو طرف می شود: طرف موافق و
طرف مخالف؛ یعنی اگر شما نسبت را موجَب بگیرید، هم از نسبت موجبش سلب
ضرورت می شود هم از نسبت منفی اش؛ اگر نسبت را منفی بگیرید باز، هم از طرف
مخالفش كه مثبت است سلب ضرورت می شود هم از طرف موافقش. از امكان
خاص فلاسفه به «امكان ذاتی» تعبیر می كنند كه در مقابل «امكان غیری» قرار
می گیرد.