نظریه ی دیگر که بعد درباره ی آن هم سخن خواهیم گفت این است که شی ء از آن
جهت که موجود است نیازمند به علت نیست، موجود بودن از آن جهت که موجود
بودن است مناط احتیاج به علت نیست، بلکه بیشترْ مناط بی نیازی از علت است.
«حدوث» مناط نیازمندی به علت است؛ یعنی شی ء از آن جهت که حادث است
علت می خواهد نه از آن جهت که موجود است. «حادث است» یعنی نبود و بعد بود
شد. اذهان یک مقدار که دقیق شوند این نظریه را از آن نظریه ی اول بهتر قبول می کنند؛
چرا؟ برای اینکه وقتی مطلب را یک مقدار برایش بشکافی و بگویی: بعضی از اشیاء
زمانی بوده که نبوده اند ولی بعد پیدا شده اند ولی اشیائی هستند که همیشه بوده اند،
آن وقت می گوید: آن که نبوده و بعد پیدا شده است حتماً دلیل و علتی می خواهد اما
آن که همیشه بوده است نه، آن دیگر علت نمی خواهد. چیزی که همیشه بوده است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 166
دیگر احتیاجی ندارد که چیزی آن را به وجود بیاورد، چون اصلا «به وجود آوردن»
یعنی نبودن و به وجود آمدن به وسیله ی یک علت. پس چیزی که همیشه وجود داشته
است بی نیاز از علت است.
این نظریه یک نظریه ی نسبتاً دقیقتری است که متکلمین بیشتر به این نظریه
گرایش دارند؛ می گویند هرچه که قدیم است بی نیاز از علت است و هرچه که حادث
است نیازمند به علت است؛ و قهراً از نظر متکلمین قِدم مساوی است با وجوب
ذاتی، و حدوث مساوی است با امکان ذاتی، چون می گوییم هرچه که قدیم است
بی نیاز از علت است. «بی نیاز از علت است» یعنی واجب الوجود است. پس قهراً
قِدم از صفات مختصّه ی ذات واجب الوجود است و ذات قدیم منحصراً ذات خداست،
چون قدیم بودن یعنی به خود بودن و بی نیاز از ماوراء خود بودن. بنابراین هرچه
قدیم شد بی نیاز از علت است پس واجب الوجود است. پس قِدم از صفات خاص
واجب الوجود است و حدوث از صفات غیر واجب الوجود است.