نقطه ی مقابل این حرف این است كه امثال بوعلی می گویند كه علم نفس به غیر
خود از قبیل اتصاف موضوع است به عرض خود و از قبیل عروض عرض است بر
موضوع خود. اتصاف نفس به «علم به غیر» با اتصاف هر موضوعی به اعراض
خودش هیچ فرقی ندارد؛ یعنی اگر این جسم متصف می شود به بیاض یا سواد یا
حرارت یا برودت، این با اتصاف نفس به علم، به ادراك، به احساس و به هر صفتی
كه شما بخواهید بگویید فرقی نمی كند؛ از جهت نحوه ی اتصاف فرق نمی كند. فرقش
این است كه این نفسانی است و آن جسمانی؛ یعنی همان طور كه در امور جسمانی
ما موضوعی داریم و عرضی، و عرض حلول می كند در موضوع، ولی موضوع مرتبه ی
ذاتش غیر از مرتبه ی ذات عرض است و عرض مرتبه ی ذاتش غیر از مرتبه ی ذات
موضوع است و حال و محلّند و او حلول كرده است در یك محلّ مستغنی، اینجا هم
همین طور است. نفس در ذات خودش یك جوهر است و علمها برای نفس اعراضی
است كه عارض نفس می شود مثل اعراضی كه در خارج عارض جسم می شود. این
اعراض كه عارض نفس می شود در جوهر نفس تغییری پیدا نمی شود؛ مثل اتاقی
است كه نقش و نگارش زیاد شده باشد. جوهر همان جوهر است ولی اعراض
بیشتری دارد. فرق بین نفس كودك و نفس یك فیلسوف و عالم در این جهت است
كه نفس كودك یك جوهر نفسانی خالی از هر گونه اعراض است، بعد كه چهل سال و
پنجاه سال و صد سال زحمت كشید مرتبا بر اعراض این جوهر افزوده می شود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 341
(حالا اینكه تمام و پایانی دارد یا ندارد خودش مسأله ی دیگری است)
[1]. در «عرض و
موضوع» عرض واقعا با موضوع متحد نشده است؛ یك نوع انضمام است میان
عرض و موضوع؛ البته یك نوع اتحاد و وحدتی هم هست اما نه آن وحدتی كه
عرض جوهر شده باشد؛ باز مقام عرض غیر از مقام جوهر است.
[1] وقتی علم را از باب كیف نفسانی دانستند جز این نمی شود.
استاد: قهرا همین می شود. جز این دیگر نمی تواند باشد. اصلا آن حرفی هم كه گفته اند [كه
رابطه ی علم و نفس از قبیل رابطه ی عرض و موضوع است ] تقریبا با همین فرضیه [كه علم
یك كیف نفسانی است ] سازگار است.