لیس الوجود جوهرا و لا عرض
عند اعتبار ذاته بل بالعرض
لا شی ء ضدّه و لا ما ماثله
و لیس جزء و كذا لا جزء له
إذ قلب المقسّم مقوّما
او القوام من نقیض لزما
در این بحث یك سلسله احكام سلبی برای وجود بیان می كنند. در این فریده ی
اول كه فریده ی وجود و عدم است بعضی مسائل فقط مسائل وجود است مثل اصالت
وجود، وحدت وجود، وجود ذهنی؛ بعضی مسائل صرفا مسائل عدم است كه بعد
خواهد آمد مثل «فی انّ المعدوم لیس بشی ء» ، «المعدوم لا یعاد» و امثال اینها؛ و بعضی
مسائل احكام عدمی وجود است؛ احكام وجود است ولی احكام عدمی وجود. در
این فصل در باره احكام عدمی وجود بحث می شود.
اولا باید بدانیم كه مقصود از وجود در اینجا حقیقت وجود است نه مفهوم وجود.
از حقیقت وجود هم مقصود وجود مطلق است نه وجودهای مقید. از وجود مطلق
هم وجود مطلق به معنی لا بشرط مقصود است نه وجود مطلق بشرط لا؛ یعنی همان
وجود مطلقی منظور است كه در باب حقیقت وجود و وحدت وجود در باره آن
بحث می كردیم.
ثانیا قهرا در اینجا این سؤال مطرح می شود كه مگر وجود هم می تواند احكام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 422
عدمی داشته باشد كه شما می گویید: «فی احكام سلبیّة للوجود» ؟ حاجی اینجا این
سؤال را مطرح نكرده است ولی جای طرح كردنش هست، لذا ما توضیح مختصری
در این باره عرض می كنیم.
جواب اشكال این است كه احكام سلبیه ی وجود همیشه به سلب سلب برمی گردد؛
یعنی چیزی از وجود سلب می شود كه خود آن چیز به سلب برمی گردد، نظیر صفات
سلبیّه (یا صفات جلالیه ی) خداوند كه همه ی آنها به سلب السلب برمی گردد؛ یعنی هر
چه را ما از خدا سلب می كنیم در واقع خود آن نوعی سلب است كه چون سلب
سلب مساوی با اثبات می شود قهرا همه ی صفات سلبیه بازگشتش به صفات ثبوتی
خواهد بود. این است كه می گویند صفات جلالی بازگشتش به صفات جمالی است
[1].
در اینجا هم اگر «احكام سلبیّه» می گوییم قهرا مقصودمان یك چیزهایی است
كه تا محدودیتی و عدمی در كار نباشد پای آن صفات سلبی به میان نمی آید. پس تا
پای عدم در كار نباشد آن صفات مطرح نمی شوند. پس قهرا سلب این صفات به
واسطه ی همان جنبه ی عدمی آنهاست.
مثلا یكی از این صفات، مسأله ی جوهریت و عرضیت است. آیا وجود جوهر است
یا عرض، یا نه جوهر است و نه عرض؟
[1] خدا ظالم نیست یعنی غیر عادل نیست.
استاد: مثلا؛ چون خود ظلم، نوعی امر عدمی است، نفی ظلم باز برمی گردد به وجود.