خلاصه ای از بحث فصل بعد را كه فصل دوم است عرض می كنم.
بحثی دارد تحت عنوان «جامعه و فرد» . در اینجا مسائل زیادی بحث می شود. یك مسئله این
است كه آیا جامعه اصل است و فرد فرع، یا به عكس فرد اصل است و جامعه فرع؟ (البته اینها كلمه ی
اصل و فرع را به كار نمی برند، كلمه ی دیگری تعبیر می كنند ولی من مطلبش را عرض می كنم. ) آیا
جامعه فرد را می سازد یا فرد جامعه را می سازد؟ اگر بگوییم فرد جامعه را می سازد پس فرد یك
پدیده ی طبیعی است، یعنی فرد ساخته شده ی طبیعت است و جامعه ساخته شده ی فرد، یعنی شخصیت فرد
قبلاً در طبیعت ساخته می شود و جامعه- شخصیتی داشته باشد یا نداشته باشد- محصول افراد
است كه افراد در طبیعت ساخته شده اند. عكس قضیه این است كه جامعه اصل است و فرد فرع،
یعنی جامعه سازنده ی فرد است نه فرد سازنده ی جامعه. فرد از آن جهت كه ساخته ی طبیعت است یك
شخص هست ولی یك شخصیت نیست. از این جهت او فقط یك حیوان است، یعنی طبیعت فقط
یك حیوان خلق می كند مثل حیوانهای دیگر. ولی فرد به اعتبار شخصیتش یعنی به اعتبار علم و
دانشش، زبانش و به اعتبار فرهنگش فرد است. اگر شما از یك فرد انسان مكتسباتش از جامعه را
بگیرید (این فردی كه در آنجا نشسته یك زبان می داند، یك سلسله افكار دارد، یك سلسله
قضاوتها دارد، یك سلسله احساسات دارد، اگر اینها را از او بگیرید) چه باقی می ماند؟ فقط یك تن
باقی می ماند، یعنی یك جسم و یك اندام. شك ندارد كه این جسم و اندام مخلوق طبیعت است نه
جامعه، ولی شخصیت فرد (یعنی اینكه این شخص الآن یك «منِ» خاص و یك شخصیت خاص
دارد) یك پدیده ی اجتماعی است. شخصیت فرد پدیده ی اجتماعی است، یعنی ساخته ی جامعه است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 130
بنابراین، نظر دوم این است كه جامعه فرد را می سازد ولی در عین حال- به قول نویسنده-
حسابی نظیر قصه ی مرغ و تخم مرغ در كار است كه آیا مرغ از تخم مرغ است یا تخم مرغ از مرغ؟
جواب این است: هر دو، مرغ از آن تخم مرغ است و آن تخم مرغ دیگر از این مرغ. یعنی باید گفت
جامعه فرد را می سازد، منتها فرد نیز به اعتبار شخصیت اجتماعی اش جامعه را می سازد زیرا افراد
دیگر را می سازد كه از افراد دیگر جامعه تشكیل می شود.