اینجا مسئله ای است در قرآن- كه از اول تعبیر عرفانی قضیه را گرفتند و به تعبیر تاریخی و
اجتماعی آن توجه نكردند و اگر توجه می كردند یك فلسفه ی بزرگ تاریخی اسلام روشن می شد- و
آن داستان موسی و خضر است كه از داستانهای زیبا و عمیق قرآن می باشد. به موسای اهل
شریعت و اهل قانون و آن كه واجب و حرام و مستحب و مكروه برایش حساسیت خاصی دارد،
می گویند تو مأموری بروی نزد بنده ای از ما كه از پیش خودمان به او علم آموخته ایم. موسی علیه السلام
همراه یوشع می رود. با ادب به خضر می گوید: اجازه می دهی كه در خدمت تو باشم تا قسمتی از
آنچه را كه می دانی به من جاهل بیاموزی؟
هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً [1]آیا اجازه می دهی دنباله رو تو باشم برای اینكه معلم من باشی به برخی از آنچه كه به تو داده اند؟ نمی خواهد
بگوید آنچه بلدی به من یاد بده. خیلی متواضعانه می گوید: . . . از آنچه آموخته شده ای از ناحیه ی
حق. او هم صریح می گوید:
إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً [2]تو تحمل نداری، ظرفیت نداری. به یك پیغمبر می گوید: تو تابَش را نداری. می گوید امیدوارم كه ظرفیت داشته باشم و بتوانم بیایم.
سوار كشتی می شوند. موسی می بیند خضر دارد كشتی را سوراخ می كند. تصرف در مال غیر
بدون اذن او حرام است. خلاف شرع بیِّن است و علاوه بر این خطر غرق شدن هست:
أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ
أَهْلَها [3]؟ بندگان خدا را غرق می كنی؟ ! خضر گفت: نگفتم تو تاب نداری، تحمل و ظرفیت نداری؟ ! موسی به خود آمد و گفت: ان شاء اللّه بعد از این. می آیند بیرون. موسی پسر بچه ای را می بیند بی گناه
و بدون تقصیر. خضر می زند او را می كشد. دادِ موسی بلند شد كه قتل نفس بدون تقصیر و جرم؟ !
چرا این كار را كردی؟ ! خضر گفت: نگفتم تو تاب نداری؟ بعد گرسنه و تشنه وارد دهی شدند. غذا
خواستند. به حول و قوّه ی الهی هیچ كس حاضر نشد لقمه ای به آنها غذا بدهد. گرسنه بیرون آمدند.
یك دیوار كج می بینند. خضر می گوید ما باید به این مردم خدمت كنیم، پاچه ات را بالا بزن گِل
بسازیم و این دیوار را درست كنیم. موسی دید وقتی به غلام بی تقصیر رسید زد او را كشت، این
مردم بدجنس كه حاضر نیستند از مهمان پذیرایی كنند، حال گِل درست كرده كه من می خواهم به
اینها خدمت كنم! بار سوم اعتراض كرد. خضر گفت: نگفتم كه تو قادر به صبر نیستی؟ !
هذا فِراقُ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 184
بَیْنِی وَ بَیْنِكَ [4]. بعد یك یك توضیح داد. (آن، داوری اخلاقی موسی بود. ) گفت: اما كشتی: می دانستم در پیش
رو پادشاهی است كه كشتیها را غصبی می گیرد مگر معیوبها را. من كشتی را معیوب كردم برای
آنكه نجات پیدا كند. من خدمت می كردم ولی به صورت خیانت. اما داستان غلام: او فرزند یك
پدر و مادر مؤمن بود، بیم آن بود كه وقتی بزرگ شود طغیان كند كفر ورزد و آنها را از بین ببرد. در
واقع من خدمتی به پدر و مادرش كردم. اما آن دیوار مال دوتا بچه بود كه پدر و مادرشان آدمهای
صالحی بودند و احسان و خدمت به آنها اقتضا می كرد كه من این كار را انجام دهم. این پاداش
نیكوكاری آنها بود.
در این داستان، پیوسته چنین است كه در زیر یك پرده- كه كار زشت است- یك هدف عالی
نهفته است كه آن را توجیه می كند. برای كسی كه نمی داند، توجیه پذیر نیست. آن كسی كه نمی داند،
وظیفه اش این است كه از قانون مربوطه پیروی كند. اما یكی هست كه آن طرف را می داند. شكستن
این قانون برای او توجیه دارد ولی برای این توجیه ندارد. برخی كارها برای افرادی جایز می شود و
برای افراد دیگر جایز نیست. این است كه وظیفه ی پیغمبر و امام و ولیّ در خیلی موارد فرق می كند.
نه اینكه حكم برای پیغمبر و ما دو حكم است، حكم برای ما و پیغمبر یا برای ما و امام هر دو یكی
است. اگر ما آنطرف تر را می دیدیم وظیفه مان همان می شد، ولی آن كه آنطرف تر را می بیند خود به
خود حكم درباره ی او تغییر می كند.
از ابتدا این داستان را توجیه كردند و بیشتر بردند روی مسائل اخلاقی و عرفانی و معركه ی عرفا
شده است كه:
به می سجاده رنگین كن گرت پیر مغان گوید
كه سالك بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
و اینكه آنجا كه ولیّ باشد كه طریقت را تشخیص بدهد، می تواند حقیقت شریعت را به خاطر
طریقت بشكند؛ در صورتی كه این امر در رهبری اجتماعی بیشتر مطرح است. شما وقتی تاریخ
زندگی پیامبر را مطالعه می كنید می بینید همه ی آن، داستان موسی و خضر است. پیغمبر آنجا كه
تشخیص می دهد برای بشریت چه كاری باید بكند، اهمیت نمی دهد كه دیگران چه می گویند. وقتی
كه تشخیص می دهد دشمن باید تضعیف شود و اولین تضعیفی هم كه باید به دشمن وارد شود از
جنبه ی اقتصادی است كه همین پول آنها تبدیل به اسلحه می شود و به سر مسلمین می ریزد
[5]، می گوید بروید كاروانشان را بزنید تا قوّت نگیرند. یا اگر تشخیص می دهد كه این یهودیها جرثومه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 185
فسادند، در یك جا می گوید هفتصد نفرشان را از بین ببرید. البته در مقیاس كسی كه حال را دارد
می بیند نه آینده را [این امر توجیه پذیر نیست. ] مثلاً چنگیز، زمانی كه بچه ی چهار پنج ساله بوده،
سرش را جلو هر كسی می بریدند می گفت جنایت است ولی وقتی همین چنگیز بزرگ شد و
میلیونها آدم كشت، می گویند چه خوب بود كسی او را در سنین چهار پنج سالگی گیر می آورد و
سرش را می برید. در آن سن همه آن طور می گفتند چون آینده را نمی دیدند، ولی آن كسی كه آینده
را می بیند می تواند این كار را بكند. البته كسی نباید این را بهانه قرار دهد [برای ارتكاب جنایت. ]
جز ولیّ حق كه می بیند، كسی حق چنین كاری را ندارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 186
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 187
[5] یا رسالت را رسالت الهی می داند یا نه. اگر نمی داند كه بحثی نیست، ولی اگر رسالت را الهی و لازم برای همه ی بشر می داند باید دشمن تضعیف شود.