ما فعلاً باید بحث را به این شكل طرح كنیم كه آیا انسان در مرحله ی مقدم، باشعور شد كه ابزارساز
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 558
شد یا در مرحله ی اوّل ابزارساز شد كه باشعور شد؟ اینجا اینها یك حرف ممكن است بگویند- و
می گویند- و آن این است: انسان با حیوانها از نظر زیستی (یعنی از نظر تطوّرات خارج از اختیار)
هیچ فرقی نداشت، فقط یك چیز سبب [این تفاوت ] شد و آن این است كه انسان از نظر اعضا و
جوارح به حكم یك سلسله علل تصادفی دارای یك نوع دست شد كه دارای انگشتان بود. خلقت
طبیعی انگشتان برای انسان یك ابزاری شد كه اگر این ابزار را به هر حیوانی- لااقل حیوانهای مثلاً
تكامل یافته- داده بودند می توانست خودش را به همین مرحله ای كه انسان رسیده برساند، مثلاً
سخنگو باشد و. . . ولی انسان به تنهایی دارای انگشتان شد و این انگشتان به او قدرت سازندگی و
ابزارسازی داد. بعد ابزارسازی سبب تكامل مغز و فكر انسان شد. پس معنی این حرف این است كه
تكامل زیستی و بیولوژیكی به طور طبیعی و خارج از اراده ی انسان، رسید به مرحله ی قبل از انسان
یعنی به مرحله ی آخرین حلقه ی حیوان و كاملترین حیوانها و نه انسان. در میان كاملترین حیوانها یك
حیوان انگشتانش شكلی پیدا كرد كه به او قدرت ابزارسازی داد. همین سبب شد كه ابزارسازی
تدریجاً مغزش را كامل كند، او را بسازد و به او تكامل ببخشد. پس انسان به دست خودش انسان
شده است. اینها این را می گویند ولی درست باید توجه كرد كه تا آخرش چه می خواهند بگویند.
انسان خودش خودش را انسان كرد. تا مرحله ی یك قدم و یك منزل به انسانیت مانده، به دست
طبیعت انجام شد. به آن منزل آخری كه رسید، او به حكم اینكه دارای انگشتان شده بود یك مزیتی
پیدا كرد كه توانست خودش خودش را بسازد كه در مرحله ی اول خودش خودش را انسان بكند
یعنی ابزارساز بكند. با ابزارسازی، بعد دیگر عقلش هم رشد كرد، شعورش هم رشد كرد، مذهب
هم پیدا كرد و. . . تمام امتیازات از ابزارسازی شروع شد و ابزارسازی از داشتن این انگشتان شروع
شد.