حال ریشه ی ارزش چیست؟ اول ما یك اصطلاحی از فقه خودمان می آوریم (شاید برای این مسئله
لازم باشد) . در فقه ما میان مال و مِلك یعنی میان مالیّت و ملكیّت تفكیك قائل می شوند. مالیّت را
یك امری می دانند قطع نظر از رابطه ی اجتماعی- یا به قول اینها روبناییِ- این شی ء با یك انسان،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 699
ولی مالكیت عبارت است از آن رابطه ی خاص اختصاصی كه یك انسان با یك شی ء پیدا می كند. آیا
هرچیزی كه مال هست ملك هم هست و هر چیزی كه ملك هست مال هم هست؟ می گویند نه،
بین اینها عموم و خصوص من وجه است: بعضی چیزها هم مالند هم ملك، هم مالیّت دارند (آن
مالیّتی كه آنها می گویند همین ارزشی است كه اینها می گویند) و هم ملكیّت دارند. فرض كنید این
خانه هم مالیّت دارد كه یك قیمتی رویش می گذارند و هم ملكیّت دارد یعنی مملوكِ یك شخص
معین است. ولی ممكن است یك شی ء ملكیّت داشته باشد اما مالیّت نداشته باشد یعنی ارزش
مبادله ای نداشته باشد. (در فقه می گویند مالیّت ندارد، اقتصاددانها می گویند ارزش مبادله ای ندارد) .
مثلاً اگر شما یك من برنج دارید، از این یك من برنج شما یك دانه برنج افتاده و به دست من
مانده. یك دانه برنج مالیّت ندارد یعنی ارزش مبادله ای ندارد، یعنی اگر شما این را ببرید بازار و
بگویید با این یك دانه برنج یك چیزی به من بدهید، می گویند یك دانه برنج اینقدر كوچك و حقیر
است كه ارزش مبادله ای ندارد و در مقابل آن چیزی به انسان نمی دهند. پس می گویند این مالیّت
ندارد یعنی ارزش مبادله ای ندارد. ولی ملكیّت دارد. همین یك دانه برنج كه جزء آن یك من برنج
بوده است باز هم ملك همان صاحب آن است یعنی احكام ملكیّت بر آن جاری می شود. در باب
ملك، ما می گوییم جایز نیست تصرف در ملك كسی مگر به اذن و اجازه ی او. اگر شما همین را هم
بخواهید به دهانتان بگذارید اجازه ی او شرط است. اگر او راضی نباشد و این در جیب شما باشد یك
شی ء غصبی همراه شماست. پس كوچكی سبب نفی مالیّت می شود ولی سبب نفی ملكیّت
نمی شود. پس اینجا ملكیّت هست و مالیّت نیست.
ممكن است یك جایی مالیّت باشد ملكیّت نباشد. مثال می زنند، می گویند خیلی اشیاء در خودِ
متن طبیعت و خلقت به وجود می آید كه اینها مالیّت دارند ولی چون علت ملكیّت پیدا نشده
[1]هنوز ملكیّت در كار نیست. مثلاً یك زمین قابل زراعت و قابل احیاء (احیاء موات) مالیّت و ارزش دارد
ولی مادامی كه كسی آنجا را احیاء و آباد نكرده ملك كسی نیست. وقتی كه احیاء كرد آنوقت
ملكیّت هم پیدا می كند. یا یك گوهر قیمتی كه در ته یك دریا هست و هنوز غواصی نرفته آن را از
آنجا دربیاورد، مالیّت دارد ولی ملكیّت ندارد چون هنوز كسی آن را حیازت نكرده و تا كسی
حیازت نكرده ملك كسی نیست. پس مملوك نیست ولی مال هست. در فقه چنین تفكیكی میان
مالیّت و ملكیّت می كنند كه این تفكیك در بعضی از این مسائل به درد ما خواهد خورد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 700
[1] چون ملكیّت یك علت خاص می خواهد.