تتمه ی بحث مربوط به سوسیالیسم را عرض می كنیم. ركن سوسیالیسمی كه معمولاً ماركسیسم
تعریف می كند- كه مرحله ای بعد از مرحله ی كاپیتالیسم است- عبارت است از مالكیت اشتراكی ابزار
تولید؛ یعنی از نظر ماركس با فرا رسیدن مالكیت جمعی و اشتراكی ابزار تولید، سوسیالیسم به معنی
واقعی تحقق پیدا می كند. مقصود این است كه زندگی بشر از هر جهت به صورت «ما» در می آید و
«من» از بین می رود، چون ریشه ی تمام ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی از نظر ماركس یك چیز
است و بس و آن مالكیت اختصاصی خصوصاً مالكیت اختصاصی بر ابزار تولید است.
انسان به حسب ذات و جنس خودش، یك موجود اجتماعی است و به تعبیری كه از ماركس
نقل شده است یك موجود ژنریك است؛ همان حرفی كه در قدیم ارسطو گفته است، شاید یك
مقدار غلیظتر. ارسطو گفته انسان اجتماعی بالطبع (مدنیّ بالطبع) است. ماركس می گوید انسان
اجتماعی بالطبع است به معنی اینكه اشتراكی بالطبع است. اینكه می گوییم از آن غلیظتر است، به
این معنا كه ارسطو بیش از این نگفته است كه اجتماعی بودن و زندگی اجتماعی داشتن، طبیعیِ بشر
و مقتضای طبع بشر است، ولی زندگی اجتماعی به شكلهای مختلف می تواند صورت بگیرد؛ آن
زندگی هم كه براساس مالكیت اختصاصی باشد خودش یك شكل از زندگی اجتماعی است، اما
آنچه كه ماركس مدعی است بیشتر و بالاتر از این است و آن این است كه انسان، اجتماعی بالطبع
به معنی اشتراكی بالطبع است و یك عامل ثانوی انسان را از اشتراكیت و زندگی سوسیالیستی
خارج كرده است یعنی یك وحدت را متكثر كرده، درهم شكسته و خرد كرده است. مثل اینكه یك
اندامی كه به حسب طبع خودش یك اندام است، بعد یك عاملی پیدا می شود و [میان اجزای آن ]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 751
جدایی می اندازد. مثلاً این عضله ی بدن یك صورت واحد اجتماعی است و یك وحدت اجتماعی
دارد، بعد یك كارد می آید آن را می بُرد به طوری كه یك شكاف دوسانتی پیدا می شود، و بعد التیام
می پذیرد، ولی به هرحال این به حسب طبع خودش این [گونه ] است كه به صورت یك واحد باشد.
او چنین ادعا می كند كه انسان به حسب طبع خودش این طور است كه اصلاً منی در كار نباشد
و همه چیز «ما» باشد و آن كاردی كه آمده و این پیكر واحد انسانیت را شقه شقه كرده و به
صورت «من» ها (و قهراً «من» های متضاد) درآورده است مالكیت است. با از بین رفتن مالكیت
دومرتبه جامعه به صورت «ما» درمی آید و آن سوسیالیسم حقیقی در آنجا وجود پیدا می كند.
بنابراین از نظر ماركس همان مالكیت اشتراكی ابزار تولید، كافی است كه دیگر همه ی روبناها را- به
قول او- درست كند و بسازد و وحدت و برادری و برابری و یگانگی و رفیق بودن- كه واقعاً همه
با یكدیگر رفیق باشند و رابطه ی دیگری غیر از رابطه ی رفاقت میان افراد حكمفرما نباشد- محقق
شود.