در
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مشكل اساسی كه من می خواهم عرض كنم، كه همه ی اینها مقدمه برای این مطلب بود، این است: در زمان پیغمبر اكرم، طبقه ای كه پیغمبر اكرم به وجود آورد، صرفاً طبقه ای نبود كه یك انقلاب بپا شود و عده ای در زیر پرچمی جمع بشوند.

پیغمبر طبقه ای را تعلیم داد، متفقّهشان كرد، قدم به قدم جلو آورد، تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجاً در روح اینها نفوذ داد. پیغمبر سیزده سال در مكه بود، انواع زجرها و شكنجه ها و رنجها از مردم قریش متحمل شد ولی همواره دستور به صبر می داد. هرچه اصحاب می گفتند: یا رسول اللّه! آخر اجازه ی دفاع به ما بدهید، ما چقدر متحمل رنج بشویم، چقدر از ما را اینها بكشند و زجركشمان كنند، چقدر ما را روی این ریگهای داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگها را روی سینه های ما بگذارند، چقدر ما را شلاق بزنند، پیغمبر اجازه ی جهاد و دفاع نمی داد. در آخر فقط اجازه ی مهاجرت داد كه عده ای به حبشه مهاجرت كردند، و مهاجرت سودمندی هم بود. پیغمبر در مدت این سیزده سال چه می كرد؟ تربیت می كرد، تعلیم می داد، یعنی هسته ی اصلی اسلام را به وجود می آورد. آن عده ای كه شاید هنگام مهاجرت حدود هزار نفر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 599
بودند، عده ای بودند كه با روح اسلام آشنا بودند و اكثریت آنها تربیتشان هم تربیت اسلامی بود. شرط اوّلی یك نهضت، وجود یك كادر تعلیمی و تربیتی است كه از یك عده افراد تعلیم داده شده و تربیت شده و آشنا با اصول و هدف و تاكتیك مرام به وجود آمده باشد. اینها را می شود به صورت یك هسته ی مركزی به وجود آورد و بعد دیگران كه ملحق می شوند شاگردهای اینها باشند و خودشان را با اینها تطبیق بدهند. سرّ موفقیت اسلام این بود.

بنابراین تفاوتهای میان وضع علی علیه السلام و وضع پیغمبر صلی الله علیه و آله یكی این بود كه پیغمبر با مردم كافر، یعنی با كفر صریح، با كفر مكشوف و بی پرده روبرو بود، با كفری كه می گفت من كفرم، ولی علی با كفر در زیر پرده یعنی با نفاق روبرو بود؛ با قومی روبرو بود كه هدفشان همان هدف كفار بود اما در زیر پرده ی اسلام، در زیر پرده ی قدس و تقوا، در زیر لوای قرآن و ظاهر قرآن. و تفاوت دوم این بود كه در دوره ی خلفا، مخصوصاً در دوره ی عثمان، آن مقداری كه باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را كه پیغمبر گرفته بود نگرفتند. فتوحات اسلامی زیادی صورت گرفت. فتوحات به تنهایی كاری نمی تواند بكند. پیغمبر سیزده سال در مكه ماند و اجازه نداد كه مسلمین حتی از خودشان دفاع كنند، چون افراد هنوز لایق این دفاع و جهاد نبودند.

اگر دست به جهاد و فتوحات هم باید زد، به تناسب توسعه ی فرهنگ و ثقافت اسلامی است؛ یعنی همین طور كه از یك طرف فتوحاتِ تازه می شود باید به موازات آن، فرهنگ و ثقافت اسلامی هم توسعه پیدا كند؛ مردمی كه به اسلام می گروند و حتی آنها كه مجذوب اسلام می شوند، اصول و حقایق و اهداف اسلام، پوسته و هسته ی اسلام، همه ی اینها را بفهمند و بشناسند. ولی در اثر این غفلتی كه در زمان خلفا صورت گرفت، یكی از پدیده های اجتماعی كه در دنیای اسلامی رخ داد این بود كه طبقه ای در اجتماع اسلامی پیدا شد كه به اسلام علاقه مند بود، به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را می شناخت، با روح اسلام آشنا نبود؛ طبقه ای كه هرچه فشار می آورد فقط روی مثلاً نماز خواندن بود نه روی معرفت، نه روی شناسایی اهداف اسلامی. یك طبقه ی مقدس مآب و متنسّك و زاهدمسلك در دنیای اسلام به وجود آمد كه پیشانیهای اینها از كثرت سجود پینه بسته بود، كف دستها و سر زانوهای اینها از بس كه در روی زمینها (نه در روی فرشها) سرها را به سجده گذاشته بودند و دستها و زانوها را روی خاكها و شنها قرار داده بودند و سجده های
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 600
بسیار طولانی (یك ساعته و دو ساعته و پنج ساعته) كرده بودند پینه بسته بود.

وقتی كه علی علیه السلام ابن عباس را سراغ اینها فرستاد آنگاه كه همینها علیه علی علیه السلام طغیان و شورش كرده بودند، هنگامی كه آمد خبر آورد، این طور توضیح داد: «لَهُمْ جِباهٌ قَرِحَةٌ لِطولِ السُّجودِ» . پیشانیهایشان از كثرت سجده مجروح شده است، «وَ اَیْدٍ كَثَفَناتِ الْاِبِلِ» دستهایی كه مثل زانوی شتر پینه بسته است، «عَلَیْهِمْ قُمُصٌ مُرَحَّضَةٌ» لباسهای كهنه ی زاهدمآبانه به تن دارند، «وَ هُمْ مُشَمِّرونَ» [1]از همه بالاتر قیافه ی مصمم و تصمیم قاطع اینهاست. حالا آب بیار حوض پركن! .

یك چنین طبقه ای، یعنی طبقه ی متنسّك جاهل، طبقه ی متعبّد جاهل، طبقه ی خشكه مقدس در دنیای اسلام به وجود آمد كه با تربیت اسلامی آشنا نیست ولی علاقه مند به اسلام است، با روح اسلام آشنا نیست ولی به پوست اسلام چسبیده است، محكم هم چسبیده است. علی این طبقه را این گونه توصیف می كند:

جُفاةٌ طَغامٌ عَبیدٌ اَقْزامٌ، جُمِعوا مِنْ كُلِّ اَوْبٍ وَ تُلُقِّطوا مِنْ كُلِّ شَوْبٍ مِمَّنْ یَنْبَغی اَنْ یُفَقَّهَ وَ یُؤَدَّبَ وَ یُعَلَّمَ وَ یُدَرَّبَ. . . لَیْسوا مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْاَنْصارِ وَ لا مِنَ الَّذینَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْایمانَ [2].

یك مردمی خشن، جفاة، فظّ غلیظ القلب، ولی روحیه هایی پست، مردمانی برده صفت، روحشان آقا نیست، در روح اینها آقایی وجود ندارد، از اراذل مردم هستند، معلوم نیست از كدام گوشه ای پیدا شده اند، یكی از این گوشه آمده، یكی از آن گوشه (یك مردم بی بُنه ای، یك مردم بی بوته ای، معلوم نیست از كجا آمده اند، مردمی كه تازه باید بیایند در كلاس اول اسلام بنشینند و درس اسلام را یاد بگیرند، سواد ندارند، معلومات ندارند، قرآن را نمی دانند چیست، معنی قرآن را نمی فهمند، سنت پیغمبر را نمی فهمند) اینها باید تعلیم بشوند، تربیت بشوند، اینها تعلیم و تربیت اسلامی پیدا نكرده اند. اینها جزء مهاجرین و انصار كه پیامبر آنها را تربیت كرد كه نیستند، یك مردمی [هستند] كه تربیت اسلامی ندارند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 601
علی علیه السلام در شرایطی خلافت را به دست می گیرد كه چنین طبقه ای هم در میان مسلمین وجود دارد و در همه جا هستند؛ در لشكریان خودش هم از این طبقه وجود دارند. جریان جنگ صفین و حیله ی معاویه و عمرو عاص- كه مكرر شنیده اید- پیش می آید. آن ساعتی كه اینها احساس می كنند كه دارند شكست می خورند و شكستشان شكست نهایی است، نقشه می كشند كه از همین طبقه استفاده كنند.

دستور می دهند قرآنها را بالای نیزه می كنند: ایهاالناس! همه ی ما اهل قرآنیم، همه ی ما اهل قبله هستیم، چرا می جنگید؟ اگر می خواهید بجنگید پس بیایید این قرآنها را بزنید. فوراً همین طبقه دست از جنگ كشیدند، گفتند ما با قرآن نمی جنگیم. آمدند خدمت علی علیه السلام كه دیگر قضیه حل شد، قرآن به میان آمد، حالا كه قرآن به میان آمده دیگر جنگ معنی ندارد. علی فرمود: مگر شما نمی دانید كه از روز اول سخن من به اینها این است كه بیایید ما بر اساس قرآن حكومت و قضاوت كنیم، ببینیم حق با كیست؟ اینها دروغ می گویند، اینها قرآن را به میان نیاورده اند، جلد و كاغذ قرآن را سپر قرار داده اند برای اینكه بعد باز علیه قرآن قیام كنند؛ اهمیت ندهید، من امام شما هستم، من قرآن ناطق شما هستم، بزنید بروید جلو. گفتند: عجب! چه حرفها می زند؟ ! ما تا به حال تو را آدم خوبی می دانستیم و می گفتیم تو آدم خوبی هستی، معلوم شد تو هم آدم جاه طلبی هستی، یعنی ما برویم با قرآن بجنگیم؟ ! خیر، نمی جنگیم. بسیار خوب، شما نجنگید.

مالك اشتر مشغول پیشروی بود. گفتند: فوراً فرمان بده كه مالك اشتر برگردد كه دیگر جنگ با قرآن روا نیست. فشار زیاد آوردند. علی علیه السلام پیغام داد كه مالك برگرد. مالك برنگشت، گفت: آقا اجازه بدهید، یكی دو ساعت دیگر بیشتر باقی نمانده است، شكست نهایی نصیب اینها می شود. آمدند كه مالك بر نمی گردد. گفتند:

یا مالك را برگردان یا همین جا با این شمشیرهای خودمان (بیست هزار نفر بودند) قطعه قطعه ات می كنیم. تو داری با قرآن می جنگی؟ ! علی پیغام داد: مالك اگر می خواهی علی را زنده ببینی برگرد. قضیه ی حَكَمین پیش آمد. گفتند: دو نفر حَكَم (داور) معین كنیم، حالا دیگر قرآن به میان آمده. بسیار خوب، داور معین كنیم. آنها عمرو عاص شیطان را معین كردند. علی، ابن عباسِ عالم دانشمند زیرك را پیشنهاد كرد. گفتند. خیر، ابن عباس پسر عمویت است، قوم و خویش توست، ما باید كسی را انتخاب كنیم كه با تو قوم و خویش نباشد. فرمود: مالك اشتر. گفتند: نه، ما مالك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 602
اشتر را قبول نداریم. چند نفر دیگر را هم قبول نكردند. گفتند: ما فقط ابوموسی اشعری را قبول داریم. حالا ابوموسی كیست؟ آیا جزء لشكریان علی است؟ نه، ابوموسی كسی است كه قبلاً حاكم كوفه بوده و علی علیه السلام او را از حكومت كوفه معزول كرده است. یك آدمی است كه اصلاً در دلش با علی علیه السلام دشمنی دارد.

ابوموسی را آوردند. ابوموسی هم گول عمرو عاص را خورد و آن حقه ای كه به بازی شبیه تر بود از امر جدی و مكرر شنیده اید رخ داد.

وقتی كه فهمیدند گول خورده اند، گفتند اشتباه كردیم. حالا كه می گویند اشتباه كردیم، اقرار آن اشتباهشان اشتباه دیگری است. نگفتند اشتباه كردیم آن روزی كه از جنگ با معاویه دست برداشتیم و ما باید می جنگیدیم؛ این، جنگ با قرآن نبود، جنگ له قرآن بود نه علیه قرآن. گفتند: نه، آن درست بود. و نگفتند اشتباه كردیم كه ابوموسی را معین كردیم، باید تسلیم ابن عباس می شدیم یا مالك اشتر را می فرستادیم. گفتند: اساساً اینكه ما قبول كردیم در دین خدا دو تا انسان بیایند داوری كنند كفر است. در قرآن می فرماید: «إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ» [3]حكم منحصراً مال خداست. چون قرآن گفته حكم منحصراً مال خداست، هیچ انسانی حق داوری ندارد. پس اساساً داور معین كردن، كفر و شرك بوده است. همه مان كافر شدیم. ما كه توبه كردیم: «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیْه» . آمدند سراغ علی: علی! تو هم كه مثل ما كافر شدی، تو هم استغفار كن. (حالا ببینید مشكل چیست؟ معاویه مشكل علی است یا این خشكه مقدس ها؟ عمرو عاص مشكل علی است یا این خشكه مقدس ها؟ ) فرمود: شما اشتباه می كنید، حكمیّت كفر نیست، معنی آیه را شما نمی دانید، «إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ» یعنی قانون فقط از ناحیه ی خدا باید وضع بشود یا كسی كه خدا به او اجازه داده است. ما كه نخواستیم كسی دیگر بیاید برایمان قانون معین كند.

ما گفتیم قانون، قانون قرآن؛ دو نفر بیایند مطابق قرآن داوری كنند، خدا كه نمی آید در اختلافات افراد داوری كند! گفتند: حرف همین است و همین. علی فرمود: من هرگز گناهی را كه مرتكب نشده ام اقرار نمی كنم و هرگز چیزی را كه خلاف شرع نیست نمی گویم خلاف شرع بوده است. من چطور بیایم به خدا و پیغمبر دروغ ببندم، بگویم حَكَم قرار دادن، داور قرار دادن در اختلافات، خلاف شرع و كفر است؛ خیر،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 603
كفر نیست، شما هر كاری می خواهید بكنید.
[1] العقد الفرید ، ج /2ص 389.
[2] نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 238.
[3] انعام/57.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است