من مكرر گفته ام كه این شعر سعدی تعبیر صحیحی نیست. علی رغم اینكه سعدی
نصایح بسیار سودمندی دارد كه از متن اسلام گرفته شده است ولی در سخنانش این
چیزها هم هست:
من آن مورم كه در پایم بمالند
نه زنبورم كه از نیشم بنالند
من افتخار می كنم كه یك مورچه ام كه زیر دست و پاها پامال می شوم، زنبور نیستم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 562
كه مردم از نیش من ناله كنند. این درست نیست. زبان حال یك مسلمان این است:
نه آن مورم كه در پایم بمالند
نه زنبورم كه از نیشم بنالند
مگر امر دایر است كه انسان یا مور باشد و یا زنبور؟ ! نه مور باش و نه زنبور. بعد
می گوید:
من خدا را شكر می كنم كه زور ندارم كسی را بیازارم. خوب زور نداری بیازاری كه
هنری نیست، هنر این است كه زور داشته باشی و نیازاری. زبان حال یك مسلمان
این است:
كه دارم زور و آزاری ندارم
اینها همان افراط در اخلاق بعضی از روشهای ملامتیه و صوفیانه است كه
اسلام چنین چیزی را نمی پذیرد.
یا در بعضی از كتب نقل كرده اند كه فلان درویش معروف گفت كه من در سه
وقت از هر وقت دیگر بیشتر خرسند شدم. یكی اینكه یك وقتی در یكی از مساجد
سخت بیمار بودم (اینها كسی را هم نداشتند، اغلب مثل سیّاحها بودند) در مسجد
خوابیده بودم و از شدت تب و ناراحتی قدرت حركت كردن نداشتم. خادم مسجد
آمد و همه افرادی را كه در مسجد خوابیده بودند بلند كرد. از جمله با پا زد به من كه
بلند شو! ولی من قدرت بلند شدن نداشتم. بعد از چند بار كه این كار را تكرار كرد و
من بلند نشدم، آمد پایم را گرفت كشید و مرا انداخت در كوچه. آنقدر در نظر او
خوار بودم كه این جور مرا مثل یك لش مرده كشید و برد آنجا. خیلی خرسند شدم
كه نفسم كوبیده شد.
یك وقت دیگر زمستان بود. پوستینم را می گشتم. آنقدر شپش در آن یافتم كه
نفهمیدم پشم این پوستین بیشتر است یا شپش آن. این هم یكی از جاهایی بود كه
خیلی خرسند شدم از اینكه نفس خودم را پایمال كردم.
دیگر اینكه یك وقتی سوار كشتی بودم. یك آدم بطّال و آكتور برای سرگرمی
دیگران بازی درمی آورد. همه را دور خودش جمع كرده بود و افسانه می گفت. از
جمله می گفت: بله، یك وقتی رفته بودیم به جنگ با كفار. روزی اسیری گرفتم.
می خواست نشان بدهد كه چگونه آن اسیر را می بردم؛ به اطراف نگاه كرد، از من
بی دست وپا تر و بی شخصیت تر پیدا نكرد. ناگهان آمد جلو، ریش مرا گرفت و كشید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 563
به طرف جلو و گفت: این طور می بردم. مردم هم خندیدند. خیلی خوشحال شدم.
اینها صحیح نیست. بعضی هم ممكن است در حد افراط باشند كه حتی اگر
نیازی هم داشته باشند، به احدی نمی گویند. پیغمبر فرمود: اُطْلُبُوا الْحَوائِجَ
حاجتهایتان را بخواهید، ولی بِعِزَّةِ الاَْنْفُسِ اما عزت نفس را از دست ندهید. آنجا كه
حاجتتان را با دوست و رفیقی بیان می كنید، تا آنجا كه شرافتتان، عزت و كرامت
نفستان پایمال نشده جلو بروید. آنجا كه دارد بر كرامت و عزت نفستان خدشه وارد
می آید توقف كنید، نیازمندی و نداشتن بهتر است. كما اینكه باز در نهج البلاغه است:
اَلْ- مَنِیَّةُ وَ لاَ الدَّنِیَّةُ مرگ و نه پستی،
اَلتَّقَلُّلُ وَ لاَ التَّوَسُّلُ [1]به كم ساختن و دست پیش
كس و ناكس دراز نكردن.
علی علیه السلام در یكی از خطابه هایی كه در صفّین خوانده و در نهج البلاغه هست،
دم از پیروزی و غلبه می زند و می گوید: اصلاً زندگی ای كه با توسری خوری و
زیردستی باشد، مردن از آن بهتر است، و مردنی كه با پیروزی باشد بر چنین زندگی
هزاران بار ترجیح دارد. آخرین جمله آن حماسه اش این است:
فَالْ- مَوْتُ فی حَیوتِكُمْ
مَقْهورینَ وَ الْحَیوةُ فی مَوْتِكُمْ قاهِرینَ [2]مردن این است كه مغلوب و مقهور
و توسری خور دیگران باشید ولو روی زمین راه بروید، و زندگی این است كه
پیروز باشید ولو زیر خاك باشید. خود قرآن می فرماید:
وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ
مُؤْمِنِینَ [3].
[1] - . نهج البلاغه، حكمت 390، ص 1273
[2] - . نهج البلاغه، خطبه 51، ص 138
[3] - . آل عمران/139 [ترجمه: شما برتر هستید اگر مؤمن باشید. ]