خاطرات حجت الاسلام راشد یزدی
1- چهارشنبه شبها، آقا جلسهای دارند كه ده تن از علما جمع میشوند. آقایان احمدی گیلانی، خزعلی، بهجتی، امامیكاشانی، مومنی، شیخ محمد یزدی، سیدجعفر كلیمی، آقای شاهرودی و آملی لاریجانی حضور دارند. گاهی هم ما آنجا میرویم. یكبار خیلی غوغا و سر و صدا شد. بحث پیرامون یك مسئله فقهی پیچیده بود. بعد از اتمام جلسه، آقای شاهرودی به من گفت، امشب من "العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء " را درك كردم. یعنی "آقا " مچ همه را پیچانده بود.[1]
2- در سال 56 به اتفاق آقای صدوقی و تعدادی از آقایان دیگر، تصمیم گرفتیم برویم به افرادی كه در تبعید هستند، سری بزنیم. چون مقام معظم رهبری به ایرانشهر تبعید شده بودند، خدمت ایشان رسیدیم. به امامت آقای صدوقی نماز مغرب و عشا را خواندیم. من شنیده بودم كه در سمت ایرانشهر، كفشهای خوبی تولید میشود، لذا تصمیم گرفتم به بازار بروم و یك جفت كفش بخرم. كارم یك الی دو ساعت طول كشید. به خانه آقای خامنهای تلفن زدم كه دیگر آقای صدوقی و آقای خامنهای برای صرف غذا منتظر من نباشند و شام را میل كنند. وقتی برگشتم دیدم این دو بزرگوار هنوز مشغول بحث هستند. من وارد كه شدم، آقای صدوقی به من گفت: "ماشاالله، ماشاالله این آقای سیدعلی آقا خیلی مُشتشان پر است. " صبح روز بعد رفتیم چابهار برای زیارت آقای مكارم؛ در این فاصله، اسم آقای خامنهای از دهان آقای صدوقی نیفتاد؛ از بس مجذوب ایشان شده بود. بعد از زیارت آقای مكارم، گفتم كنار دریا برویم تا مدتی استراحت كنیم. ایشان گفت من میخواهم برگردم پیش آقای خامنهای و بعد حدود دو ساعتی با هم بحث كردند. از لحاظ علمی آقای خامنه ای، مورد تائید صد در صد آقای صدوقی بود.[2]
[1] - منبع : www.leader-khamenei.com